مفهوم آزادي در فلسفه کانت
مفهوم آزادي در فلسفه کانت
اسماعيل تاجيك
مسئله آزادي، مسئلهاي است که پيشينه آن
به افلاطون و ارسطو ميرسد، کساني که براي اولين بار علم سياست را
پايهگذاري کردند، بعد از آن علم سياست، در دوره قرون وسطا دچار انحطاط
شد، يا اگر به آن پرداخته شد در سياق دين به آن توجه ميشد، در دوره جديد
اين ماکياولي بود که نگاهي جديد به سياست انداخت و سياست را از اخلاق و دين
جدا کرد. بعد از ماکياولي نوبت به کساني مثل هابز، لاک، روسو، منتسکيو
رسيد. کانت نيز در همين چارچوب فکري درباره سياست به طور اعم و آزادي به
طور اخص ميانديشيد. رويکرد او به سياست با رويکرد ديگران تفاوت دارد. کانت
سخت به آزادي و سياست مبتني بر اخلاق قائل بود. سياست و فلسفه اخلاق در
نهايت به يک مسير ختم ميشوند و آن انسانيت است. غايت شمردن انسان و نه فقط
وسيله شمردن او، جان کلام اخلاق و سياست کانت است.
من در این پژوهش برآنم که جایگاه و کارکرد مفهوم آزادی را در اندیشه کانت بررسی کنم؛ در این پژوهش سعی میشود به این پرسشها پاسخ داده شود: ۱- نسبت آزادی در کلیه آثار کانت به چه صورت است؟ ۲- نسبت آزادی در فلسفه سیاست و فلسفه اخلاق کانت به چه صورت میباشد؟ ۳- آیا کانت مدافع انقلاب بود یا مخالف آن؟ بهترین شکل حکومت از نظر کانت کدام است؟
برای فهم معنای آزادی از دید کانت باید نگاهی به دوره پیشا نقادی و دوره نقادی بیندازیم. دوره پیشا نقادی به ویژه ۱۲ سالی که به دوره سکوت معروف است، کانت در پی کشف قضایای ترکیبی پیش از تجربه و کشف آنتینومیهای خرد ناب است. در این دوره است که کانت طرح کل فلسفه خود را میریزد. یکی از کشفهای مهم کانت کشف آنتینومیها است که در بخش دیالکتیک خرد ناب به حل این آنتینومیها میپردازد. یکی از مهمترین آنتینومیها، آنتینومی بین علیت طبیعی یا ضرورت و آزادی است. برنهاد یا تز میگوید: «علیت برطبق قانونهای طبیعت، یگانه علیتی نیست که از آن، جملگی پدیدارهای جهان مشتق توانند شدن. فزون بر آن، فرض کردن گونهای علیت بوسیله آزادی، برای توضیح پدیدارهای جهان ضروری است. پادنهاد یا آنتیتز: آزادی وجود ندارد، بلکه همه چیز در جهان منحصرانه بر طبق قانونهای طبیعت رخ میدهد»(سنجش خردناب،۱۳۶۲،۵۳۴-۵۳۵).
از ویژگیهای این دو قضیه این است که هیچ یک توسط تجربه رد یا تأیید نمیشوند، دیگر اینکه هر یک برای خود از قسمی لزوم برخوردار است. بنابراین هر دو ادعای درستی میکند. این نشان میدهد که بنیاد این تعارض از دل طبیعت خرد بر میخیزد. کانت میگوید وقتی ما برای جستجوی شرط امر مشروط جویای امر نامشروط میشویم و حدود و توانایی خرد خود را نمیبینیم دچار خطا می شویم. به سخن دیگر این خطا نتیجه نادیده گرفتن نمود با ذات به خودی خود میباشد. کانت در نقد اول با وجود اینکه به تعارض بین آزادی و علیت طبیعی قائل است اما با این وجود باید گفت که ما در طبیعت زیست میکنیم و در همین عرصه است که انسان هم آزاد است و هم مجبور. توجه به این نکته لازم است که انسان دارای دو بعد است: بعد مادی و بعد معنوی. انسان وقتی پیرو بلافصل لزوم بیرونی وتأثرات و تمایلات باشد مجبور است اما وقتی از بند تأثرات و تمایلات آزاد باشد، آزاد است. آزادی به این معنا همان آزاد شدن از اجبار بیرونی است. از این دیدگاه انسان دارای دو کاراکتر تجربی و معنوی است. که با توجه به این امر در مییابیم که طبیعت و آزادی میتوانند بی هیچگونه تضادی با هم باشند. کانت در نقد اول نشان داد که آزادی و ضرورت میتوانند بدون هیچ تناقضی در کنار هم باشند. اما چیزی که از این طریق به دست میآوریم یک قسم آزادی منفی است. از اینرو کانت در فلسفه اخلاق خود به دنبال آزادی مثبت میباشد. قلمرو اخلاق عرصهای است که انسان به ذات به خودی خود یا نومن پی میبرد. بنابراین کانت در فلسفه اخلاق خود میگوید ما برای اینکه عمل اخلاقی انجام دهیم اول باید قانون اخلاق را پیریزی کنیم سپس عمل اخلاقی خود را تعریف کنیم؛ و با این قانون، اراده مبتنی بر قوانین لازم و ضروری پیش از تجربه خواهد شد، و بعد از این به دنبال موضوعات اخلاقی میگردیم و نه اینکه اول جویای موضوعی از اراده باشیم که این موضوع بتواند اصل تعیین کننده اراده باشد. این مطلب به این معناست که با توجه به آنکه انسان صاحب خرد میباشد و زمان و مکان خردمندی او را مشخص نمیکند، این است که باید یک قانون کلی اخلاقی که در قید زمان و مکان نباشد برای آن یافت و موضوعات اخلاق را که بنابراین از کلیت و لزوم برخوردارند بر این پایه بنا کرد. در اینجا میتوانیم به کانت اعتراض کنیم که این صوریگرایی اخلاقی شما تابع زمان و مکان نیست، در صورتی که اعمال انسانها را زمان و مکان و موقعیت آنان مشخص میکند و این یعنی نسبی گرایی اخلاق. اما اگر به وجه کلی بودن قانون اخلاقی توجه کنیم و نیز توجه کنیم که این کلیت و لزوم از ذات انسان صاحب خرد بر میخیزد، با کانت مخالفتی نمیکنیم. انسان اگر صاحب خرد است و اگر این را بداند که باید از قوانین خودبنیاد خرد خود اطاعت کند، خوب میداند که نیک چیست و شر چیست. و آیا این چیزی غیر از آزادی است؟ و آیا نباید کانت را یک انسان لیبرال و آزادی خواه شایسته بدانیم؟ انسان آزاد کانتی دستانش به سوی جهانیان باز و گشاده است؛ آیا این همان اصلی نیست که کانت در صلح پایدار به آن اشاره میکند یعنی کنفدراسیونی از کشورها؟ البته باید به یاد آورد که کانت منکر تعدد فرهنگها و آداب و رسوم مردمان نشد. با این وجود کانت اظهار مي كند که انسان اگر نیک و بد را بداند به دیگری ظلم روا نمیدارد، به آزادی او احترام میگذارد و آزادی او را به رسمیت میشناسد و او را به مثابه یک انسان ارج مینهد. این است احترام به قانون خود- داده و خود-خواسته(اتونوم) اخلاق.
ایده بنیادی اخلاق کانت این است که عمل انسان باید نه تنها مطابق وظیفه بلکه صرفا از روی وظیفه و به صرف احترام به قانون اخلاق باشد، از اینروست که کانت به مفهوم بنیادی فلسفه اخلاق خود یعنی خود فرمانی۱ اراده میرسد؛ از منظر کانت برای استقرار قانون اخلاقی نباید از هیچ کس دیگری به جز انسان اطاعت کرد؛ این خود انسان است که واضع و مجری قانون اخلاقی است که از خرد ناب عملی او نشأت گرفته است، حال اگر برای اخلاقی عمل کردن به چیز دیگری به جز انسان متوسل شویم ولو این چیز دیگر خدا باشد، بدین ترتیب ما تحت فرمان دیگری۲ قرار گرفتهایم و بنابراین عمل ما اخلاقی نیست و ما دیگر به معنای اخلاقی آزاد نیستیم. آزادی وقتی تحقق پیدا میکند که انسان از خرد و وجدان خود اطاعت کند. یعنی انسان در عین اینکه میتواند عمل اخلاقی را انجام ندهد، با این حال به ندای وجدان خود گوش میکند و عمل اخلاقی را که چیزی به جز انجام تکلیف نیست، به جا میآورد. بنابراین همه کسانی که قانون اخلاقی را در چیزی غیر از انسان می جویند، نه تنها آزادی انسان را از بین میبرند بلکه ارج اخلاقی را نیز زایل میکنند. نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که آزادی یک ایده است، ایده در سیاق کانت یک اصل راهنماینده است، البته ایده آزادی در اخلاق اثبات میشود اما با این همه چون انسان دارای دو بعد مادی و معنوی است؛ در قلمرو نمود انسان موجَب و مجبور است و در قلمرو نومن یا ناپدیدار آزاد است، از اینرو ما نمیتوانیم و نمیدانیم به این آزادی خود، آگاهی پیدا کنیم و آن را به صورت موضوع در آورده نسبت به آن شناخت حاصل کنیم به همانسان که به پدیدارها در حوزه خرد نظری شناخت حاصل میکردیم.
یکی از دستورهای اخلاقی کانت که به مثابه امر مطلق محسوب میشود که اراده ما باید از آن تبعیت کند و مطابق با آن باشد این است: «آدمی و به طور کلی هر موجود عاقل، به عنوان غایت بالذات وجود دارد، نه صرفاً به عنوان وسیلهای که به دلخواه مورد استفاده فلان اراده یا بهمان اراده قرار بگیرد؛ در کلیه اعمال و افعال... باید او را در عین حال به چشم غایت نگریست»(کورنر،۱۳۶۷، ۲۹۵). منظور کانت را از وسیله و غایت باید در سیاق فلسفه اخلاق وی فهم کرد. انسان اگر به اعمال روزانه خودش نظر کند میبیند اعمال و برنامههای او بین وسایل و غایات در کشاکش هستند. یعنی پیوستگی وسایل و غایات همان پیوستگی علی و معلولی است؛ به زعم کانت ما حق نداریم انسان را فقط به مثابه وسیله به کار بریم، چرا که این کار به منزله نادیده گرفتن بنیاد معنوی یا شخصیت اوست، و این بدین معناست که انسان به معنایی خاص بیرون از کشاکش علی و معلولی است. توجه به این نکته ما را به مفهوم و معنای آزادی در فلسفه کانت میرساند. به نظر کانت با توجه به اینکه انسان دارای شخصیت میباشد ازاینرو او به مثابه غایت مطلق تلقی میشود این چنین موجود خردمندی نمیتواند در خدمت اهداف دیگران به مثابه وسیله قرار گیرد این بدین معناست که در یک جامعه مدنی و اخلاقی، آزادی انسان و به رسمیت شناختن او به منزله یک غایت فینفسه از اهمیت والایی برخوردار است. کانت در نقد اول مشخص کرد که ما دو نوع علیت داریم : علیت بر مبنای علت فاعلی و علیت بر مبنای آزادی. وی در آنجا نشان داد که این دو نوع علیت میتوانند بدون تناقض کنار هم بیایند؛ اما علیت بر مبنای ضرورت شاکله و طرحی داشت که آن را در عرصه آزمون، ممکن میساخت؛ اما برای علیت آزادی هیچ طرحی وجود نداشت و از اینرو ما نباید در عرصه آزمون جویای آزادی باشیم. کانت در نقد دوم میگوید: «فاهمه علاوه بر رابطهای که با موضوعات(در شناخت نظری دارد) رابطهای هم با قوه میل دارد که بنابراین اراده یا اراده محض نامیده شده است، به این اعتبار که فاهمه محض(که در این مورد به عقل موسوم است) از طریق صرف تصور قانون دارای وجههی عملی است... حال در اراده، مفهوم علیت از قبل مندرج است و بدین سان مفهوم ارادهی محض حاوی مفهوم علیتِ همراه با اختیار است، یعنی حاوی علیتی است که از طریق قوانین طبیعی تعین پذیر نیست»(کانت،۱۳۸۹،۹۲). به سخن دیگر ما علاوه بر علیت بر مبنای ضرورت که یکی از معاني فهم است، دارای علیت دیگری هستیم که این نوع از علیت از آن اراده است که خود را در قوانین اخلاقی متجلی میکند. تکلیف و الزام تنها عناوینی است که باید در مورد رابطهی خویش با قانون اخلاق به کار برد. ما در حقیقت اعضای قانونگذار مملکتی اخلاقی هستیم که از طریق اختیار امکانپذیر گشته و به عنوان موضوعی در خور احترام، از طریق خرد ناب عملی به ما عرضه شده است. ولی در این مملکت در عین آزادی، رعیت هستیم نه حکمران و اگر جایگاه فروتر خویش به عنوان مخلوق را نشناسیم و از سر خود پسندی، اقتدار قانون اخلاق را منکر شویم، از پیش به روح آن قانون پشت کردهایم، حتی اگرچه ممکن است به نصّ آن پایبند باشیم.
کانت در مورد آزادی تعریف شده در روانشناسی و آزادی فرارونده[استعلایی] میگوید: اگر چه در حوزه روان شناسی ما با قسمی آزادی همراه هستیم و اگرچه این آزادی همانند علیت در مکان نیست، باز هم این نوع آزادی با قسمی لزوم فیزیکی همراه است. این لزوم به این معناست که این نوع آزادی در زمان حاصل میشود واین زمان نیز تابع زمان پیش از خود است و این تفاوتی با علیت در قلمرو مکان نمیکند و از اینرو با آزادی فرارونده همراه نیست «آزادی فرارونده، رهایی از همه چیزهای تجربی و در نتیجه رهایی از کل طبیعت است؛ چه طبیعتی که موضوع حس درونی و فقط در زمان است؛ و چه طبیعتی که موضوع حس بیرونی و در زمان و مکان است، بدون این آزادی هیچ گونه قانون اخلاقی و هیچ گونه مسئولیت اخلاقی ممکن نیست» (نقیب زاده،۱۳۷۴،۳۲۹).
بنابراین کانت گشودن تناقض ظاهری بین مکانیسم طبیعت و آزادی را با تفاوت قائل شدن بین دو کاراکتر مادی و معنوی انسان حل میکند. انسان وقتی مجبور است که تحت ضرورت سازوکار کور طبیعت قرار بگیرد و وقتی آزاد است که تحت قانون اخلاق قرار بگیرد. کانت نیروی وجدان را معیار و محک آزادی انسان میداند. ازاینروست که آزادیای که در عرصه تجربه و خرد نظری به طور پروبلماتیک و منفی وجود داشت در عرصه اخلاق صورت متّعین و مثبت به خود میگیرد و این چنین است که صورت برتر از حس(نومن) در پس رفتار ما به مثابه قسمی کردار ظاهر میشود و ما با وجود اوست که آزاد هستیم، اوست که رفتار ما را جهت میدهد. اکنون وقت آن است که آزادی سیاسی واجتماعی را از منظر کانت واکاوی کنیم. درست است که نوشتههای سیاسی کانت در حد نوشتههای وی در حوزه معرفتشناسی و فلسفه اخلاق نیست، اما چند رساله کوتاهی که در دوره پسا نقادی نوشت نشان از دغدغه و دقت سیاسی وی دارد. هیچ چیز به اندازه انقلاب آمریکا و بویژه انقلاب کبیر فرانسه وی را دگرگون نکرد. بنابراین دلبستگی کانت به سیاست بسی بیش از آن است که یک دلبستگی سطحی و گذرا باشد. یاسپرس در این باره میگوید: «فلسفهای که نخستین و آخرین سخنش درباره انسان است باید هم هر چه ژرفتر به سیاست بپردازد؛ و راستی را کانت یک اندیشنده سیاسی طراز اول بود. فلسفه کانت برای همه انسانهاست، میخواهد به انسان بیاموزد که چگونه باید مقامی را که در جهان هستی برایش مقرر شده، به دست آورد. سیاست او به سعادت آدمیان در جهان میپردازد و در حالی که همه شهرهای آرمانی و ایدئولوژیها را به کنار مینهد، در جستجوی شناختن آن است که در این وضعیت، چه چیز ممکن و چه چیز درست است»(یاسپرس،۱۳۷۲ ،۲۴۷).
یک چیز در تمام فلسفه کانت همواره حضور دارد و آن خرد است. خرد خود بنیاد انسانی نه تنها در حوزه شناخت بلکه در حوزه اخلاق، سیاست، حقوق، تاریخ و دین نیز حضور پر رنگ دارد. انسان به یاری خرد خود در جامعه زندگی میکند و نه تنها خود را پرورش میدهد بلکه به یاری دیگران جامعه را نیز میسازد انسان نباید کار خود را چون چیزی که هست آغاز کند، بلکه به مثابه چیزی که باید باشد، آغاز کند. انسان چون از یک طرف در طبیعت میزید، و از طرف دیگر تکلیف اخلاقی او را ملزم به تبعیت از چیزی میکند که تابع لزوم طبیعت علی و معلولی نیستند، از اینرو اعمالش همواره بین میل و تکلیف در کشاکش هستند که در نهایت باید انسان همچون یک باشنده معنوی و آزاد از وسوسههای مادی تجربه زندگی کند و خود را به مقام انسانیت برساند. مفاهیم کاربردی در فلسفه سیاسی و فلسفه حقوق رابطهای نزدیک با هم دارند؛ وی در کتاب درسگفتارهای فلسفه اخلاق که بعد از مرگش منتشر شد درباره حق میگوید: «حق تا آنجا که دال بر حجیت است عبارت است از انطباق رفتار با قاعده حق، تا آنجا که رفتار با قاعده اراده یا امکان اخلاقی، در تضاد نباشد، و آن هنگامی است که رفتار با قانون اخلاقی در تضاد نیست» (کانت، درسگفتارهای فلسفه اخلاق،۱۳۸۰ ،۵۶). حق در این تعریف از کلیه مفاهیم خارجی و بیرونی پیراسته شده است و فقط برآمده از عقل عملی است. وی در کتاب فلسفه حقوق در تعریف حق میگوید «حق عبارت است از مجموعه شرایطی که به موجب آن گزینش یک نفر میتواند طبق قانون کلی اختیار با گزینش فرد دیگری متحد شود» (کانت، فلسفه حقوق،۱۳۸۰،۶۶). اما از آنجا که امکان دارد که افرادی باشند که از آزادی و اختیار خود سواستفاده کنند و حق یکی از طرفین را ضایع کنند ما نیاز به یک حق الزام کننده داریم تا اختیار لگام گسیخته ما را محدود کند و آن حق قطعی است «حق قطعی میتواند به عنوان امکان یک حق الزامآور کاملا متقابل، که طبق قانونهای کلی با اختیار هر کس هماهنگ است، تصور شود» (همان،۶۷).
محور اصلی فلسفه حقوق کانت حق است؛ حق و قدرت الزام یک چیز هستند، این یعنی اینکه بین حق و قانون(قدرت بیرونی) پیوندی وجود دارد. البته این بدان معنا نیست که الزام خارجی اختیار انسان را از بین ببرد. حق جایی است که الزام خارجی(قانون) با آزادی انسان هماهنگ باشد. از طرف دیگر حق با تکلیف نسبتی متضایف دارند و این رابطه مشروط به بودن آزادی است و چون چنین است متناقض خواهد بود اگر یکی از سه مفهوم حق، تکلیف و آزادی بدون دیگری باشد. کانت حق را به دو قسم اصلی خصوصی و عمومی تقسیم میکند. حق خصوصی مثل حق مالکیت. اما مفاهیم آزادی، عدالت، جامعه مدنی، حق تساوی و حقوق بینالملل در حوزه حقوق عمومی بررسی میشوند. کانت در تعریف حقوق عمومی میگوید: «مجموع قوانینی که ایجاد یک وضعیت حقانی توسط آنها مستلزم تعمیم همگانی آنهاست ـ پس این حق عبارت است از یک نظام قانونی برای یک ملت، یعنی گروهی از انسانها که چون در روابط متقابل با یکدیگر قرار دارند و میخواهند در یک وضعیت حقانی متحد شوند به قوانینی نیاز دارند تا با استفاده از آن از حقوق خود بهرهمند شوند»(همان،۱۶۶). کانت علاوه بر حق حکومت و حق ملی، از حق بینالملل نیز دفاع میکند. و قائل است که مفهوم قانون بر هر سه این مفاهیم حکمرانی میکند. قانونی که برآیند آزادی و اختیار انسانهاست. این سه مفهوم با هم رابطه متقابل دارند. یعنی اگر بر حکومت و وضعیت ملی قانون حکم براند بالضروره به حق، بر وضعیت بینالملل نیز همان قانون حکم میراند. این مطلب نشان میدهد که کانت یک متفکر بومی نیست و به فرهنگ ملی خود تعصب ندارد و قائل است که انسان در همه جا و در همه زمانها از آزادی برخوردار است و قانون که برآمده از خرد عملی است بر آنها حکم میراند. حق و دولت در نزد کانت عمیقاً به هم پیوستهاند؛ از نظر وی، حق قانونی و مشروع تنها در دولت وجود دارد و دولت تنها هنگامی صاحب مشروعیت است که دولتِ قانون باشد. غایت حق و دولت در آن است که جامعه اخلاقی متشکل از افراد آزاد را سامان دهد و تحکیم کند. دولت برای کانت از یک طرف ابزار آزادی است و از طرف دیگر نتیجه تأثیر پایدار طبیعت؛ چنانچه این تأثیر پایدار طبیعت وجود نداشت، افراد، همه انسانهایی اخلاقی بودند که اصولا نیازی به نظمی بیرونی(دولت) نمیداشتند و در واقع به صلح پایدار دست یافته بودند. کانت بر خلاف لاک و روسو از وضعیت طبیعی دفاع نمیکند. در وضعیت طبیعی توحش و بیقانونی حاکم است. در این وضعیت آزادی هست، اما آزادی لگام گسیخته و بی بند و بار. بنابراین انسان اگر میخواهد از این وضعیت خارج شود باید دیگری را به رسمیت بشناسد. انسان وقتی آزاد است که به آزادی دیگری التزام داشته باشد و از این وضعیت خارج شود و وارد وضعیت مدنی شود که قدرت و قانون بر آن حکم میرانند.
کانت در تعریف حکومت میگوید: حکومت عبارت است از اتحاد گروهی از مردم تحت قوانین حقانی. وی تحت تأثیر منتسکیو به تفکیک قوا قائل است. از بین سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه به قوه مقننه اهمیت بیشتری میدهد. حاکم یا رئیس جمهور باید به قوانین که برآمده از اراده همگان مردم است التزام داشته باشد و اگر حاکمی به قوانین حقیقی کشور گردن ننهد و خودسرانه عمل کنند ملت میتوانند با توسل به قوانین وی را برکنار کنند. البته کانت قائل است اگر بر وضعیت یک کشور بیعدالتی حکم کند، ملت حق آشوب و انقلاب ندارند و باید فقط به اصلاح وضعیت موجود بپردازند. بنا به نظر کانت قدرت قانونگذار به اراده متحد مردم وابسته است و از اینرو هیچ کس نمیتواند به دیگری ناحق بگوید. جامعهای که تفکیک قوا در آن باشد و مردم در قانونگذاری کشور حضور فعال و مستقیمی داشته باشند جامعه مدنی است. در این جامعه چیزی به جز قانون، عدالت، حق،آزادی، معقولیت و مسئولیت حاکم نیست. بنابراین مردم در چنین جامعهای شهروند محسوب میشوند. شهروندان دیگر اتباع یک حاکم نیستند بلکه خود به نوعی حاکم هستند. شهروند دارای سه صفت که برآمده از ذات خود است، میباشد: ۱- آزادی ۲- تساوی مدنی ۳ـ استقلال مدنی.
از منظر کانت تنها شرط شهروندی توانایی و استعداد رأی دادن است. اما میگوید کسی در جامعه مستقل است که فقط جزئی از جامعه نباشد بلکه عضوی از آن باشد. از این سخن چنین بر میآید که در یک جامعه کسانی هستند که فاقد شخصیت مدنیاند و بنابراین از استقلال مدنی برخوردار نیستند از قبیل خادمان و بردگان که تحت سلطه کارفرمایشان از سلطه مدنی برخوردار نیستند. باید به این نکته توجه کرد که کانت نمیگوید باید در یک جامعه افرادی از این نوع باشند، بلکه میگوید چون در جامعه این افراد حضور دارند بنابراین از آزادی بایسته وشایسته برخوردار نیستند از اینرو فاقد استقلال مدنی هستند. اگر کانت صراحتاً به وجود برده قائل باشد و برده را به مثابه یک انسان در ردیف دیگر انسانها نشمرد، بنیاد فلسفه اخلاق وی لرزان میشود و با این فرمان در تضاد قرار میگیرد که انسان باید غایت تلقی شود و نه وسیله فقط. با این حال کانت میگوید این اشخاص(خادمان و بردگان) حق رأی دادن ندارند؛ رأی دادن به معنای حقیقی کلمه یعنی در تشکیل حکومت دخالت داشتن. این افراد شخصیتهای منفعل جامعه محسوب میشوند و نمیتوانند وارد مرحله تشکیل حکومت شوند. البته میتوانند از وضعیت منفعل به وضعیت فعال ارتقا یابند. کانت معتقد است که مردم بر اساس قرارداد اولیه تشکیل حکومت میدهند که حافظ جان و مال و شرف آنها باشد «نمیتوان گفت انسان در تشکیل حکومت جزئی از اختیار فطری خود را از دست میدهد تا به غایتی (یعنی تشکیل حکومت) دست یابد بلکه باید گفت انسان اختیار وحشی غیر قانونمند خود را تماما رها میکند تا آن را یک جا مبتنی بر قانون، یعنی در شرایط حقانی، دوباره به دست آورد؛ زیرا این تکیه بر قانون از اراده حقانی خود او برخاسته است»(همان،۱۷۲).
به نظر کانت مردم حق مقاومت و براندازی حاکم را ندارند فقط حق شکایت کردن دارند، اگر مردمی دست به مقاومت و شورش ببرند، حاکم نیز به اعمال خشونت دست میزند که این به جز ویرانی و تخریب به بار نمیآورد. وی معتقد است چون قانون از طریق قدرت قانونی به نمایندگان مردم و از طریق اینها به مردم تفویض میشود، مردم از حقی قانونی برخوردار نیستند تا علیه حکومت و حاکم شورش و طغیان کنند. بنابراین به علت از بین رفتن قانون(به معنای حقیقی کلمه) است که کانت حکم میدهد که مردم حق شورش و انقلاب ندارند. او میگوید تغییرات حاصل شده باید مربوط به قوه مجریه باشد نه قوه مقننه «در یک قانون اساسی که چنان تدوین شده است که مردم میتوانند از طریق نمایندگان خود در مجلس در مقابل قوه مجریه و نمایندهاش(وزیر) مقاومت کنند، مخالفت فعال نمیتواند وجود داشته باشد(یعنی الزام آمرانه مردم بر حکومت برای مجبور کردن قوه مجریه به انجام یک عمل ضروری)، بلکه فقط میتوان مخالفت منفی کرد یعنی مردم میتوانند تقاضای حکومت برای اقدام به هر عملی توسط قوه مجریه را، از طریق نمایندگان خود در مجلس رد کنند. حال اگر این تقاضاها به کرات مطرح شود نشانه مطمئنی است بر اینکه مردم فاسدند، نمایندگان خودفروشند، شهریار از طریق وزیر خود استبداد میکند و خود وزیر به مردم جنایت میکند» (همان،۱۸۰).
از منظر کانت حکومت باید در جامعه حق هر یک از اعضای خود را ادا کند. همان طور که آزادی و شخصیت، فطری انسانهاست، عدالت و به تبع آن مجازات نیز از حقوق لاینفک انسانی است. کانت حق مجازات را یک امر مطلق میداند که جز برای حفظ عدالت نیست چرا که «اگر عدالت رخت بربندد هیچ ارزشی در جهان برای زندگی انسان باقی نمیماند»(همان ،۱۹۲). یا درجای دیگر میگوید:«بگذار عدالت حتی به بهای نابودی همه فرومایگان جهان، حکمفرما شود»(کانت، صلح پایدار، ۱۳۸۰،۱۱۶). این اصلی است که بر قانون متکی است به شرطی که آن را مجوزی برای شدت عمل خویش تلقی نکنیم. این اصلی است که بر الزام متکی است. وی در خصوص نوع مجازات به چیزی جز برابری نظر ندارد. «هر خسارت ناحقی که در جامعه به کسی وارد میکنی همان را بر خود نیز روا دار، اگر به او اهانت میکنی خود را نیز مستحق اهانت بدان» (کانت، فلسفه حقوق،۱۳۸۰،۱۹۲).
کانت یک جامعه را که مبتنی بر قانون و آزادی باشد رو به کمال میداند. دراین جامعه مردم خود قانونگذار خود هستند. تنها مفهومی که حاکم است قانون و آزادی اين است که برآمده از ذات خرد عملی است، جان لاک یکی از لوازم لیبرالیسم را حق مالکیت خصوصی میدانست؛ اکنون کانت نیز بر آن تأکید میکند. تأکید کانت بر مالکیت خصوصی شامل حق قانونگذاری نیز میشود. وی حق قانونگذاری را حقی قابل انتقال نمیداند بلکه امری کاملا شخصی است که برآمده از اراده همگان است. اگر چه حاکم از طریق خودِ مردم بر آنها حکومت میکند، اما او نمیتواند تعیین کننده این حق باشد که پایه و اساس هر نوع قرارداد اجتماعی است. بنا به نظر کانت در هر جامعهای اطاعت از قانون باید مطابق با روح آزادی باشد.اگر آزادی به معنی واقعی در کار باشد خرد به ما اطمینان میدهد که الزامی که وجود دارد بر اساس اصول حق و عدالت است. کانت حکومت جمهوری را از آن رو شایسته میدانست که در آن آزادی همیشه وجود دارد۳. آزادیای که مد نظر کانت است همان آزادی اي است که یک جامعه مدنی باید داشته باشد از جمله آزادی بیان، اندیشه، قلم و غیره. کانت فضای باز سیاسی را لازمه پیشرفت فرهنگ میدانست و میگفت انسان با ارتباط و همدلی است که پیشرفت میکند.ارتباط آزاد از نیازهای ذاتی خرد است. یا همان طور که خود میگفت ارتباط بسان هوای تازهای است که نبودنش مایه خفگی خرد است. وی در کتاب نقد قوه حکم آنجا که دستورهای فهم مشترک را بیان میکند، به آزادی و ارتباط با دیگران که نشانه فرهنگ و انسانیت است اشاره میکند؛ این اصول عبارتند از: «۱- با اندیشه خود اندیشیدن ۲- به جای هر کس دیگر اندیشیدن ۳- همیشه هماهنگ با اندیشه خود اندیشیدن. اولی دستور طرز تفکر رها از پیشداوری، دومین دستور طرز تفکر وسیع و سومی طرز تفکر همساز(بیتناقض) است. اولی دستور خردی است که هیچگاه منفعل نیست. گرایش به چنین انفعالی و در نتیجه به دیگر آئینی خرد پیشداوری نام دارد... این خرافه است و رهایی از خرافه، روشنگری۴ نام دارد»(کانت،۱۳۸۱، ۲۲۵-۲۲۶). این اصول ما را از قضاوت فردی و سوبژکتیو میرهاند و به ما وسعت دید میدهد. اگر ارتباط با دیگران از بین رود آزادی اندیشه نیز از بین میرود. ارتباط و آزادی ذاتی خرد است که اگر از بین برود اندیشه هم از بین میرود. در جامعه مدنی آزادی بیان و اندیشه نخستین شرط قانون است. اگر قانون در جامعه مدنی از اراده همگان بر میخیزد پس همگان باید این حق را داشته باشند که اندیشه خود را به دیگران برای خیر همگان منتقل کنند.
اگر قائل باشیم به این که انسانیت از بدی به سوی خوبی، از جهالت به عقلانیت در حرکت است پس در این راه نیاز به روشننگری دارد. روشننگریای که فقط توسط خرد انسان میسر میشود. کانت روشننگری را چنین تعریف میکند:«روشن نگری، خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود. و نابالغی، ناتوانی در به کار بردن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری. به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در به کار گرفتن آن باشد بدون هدایت دیگری. دلیر باش در به کار بردن فهم خویش؛ این است شعار روشننگری»(کانت،۱۳۷۶،۱۷). اما کانت میگوید خروج از نابالغی وبنابراین روشننگری مستلزم شرایطی است که در صورت بودن آن شرایط تحقق پیدا میکند. این شرایط یا فردی است یا اجتماعی. به لحاظ فردی انسان باید از عقل خود به بهترین نحو استفاده کند. و اختیار عقلانیت خود را به دست دیگری مثل یک کتاب، یک کشیش، یک پزشک و... ندهد. شرط اجتماعی که مهمترین شرط است، آزادی است. کانت در این مورد میگوید: «برای دستیابی به این روشننگری به هیچ چیز نیاز نیست مگر آزادی؛ تازه آن هم به کم زیانبارترین نوع آن، یعنی: آزادی کاربرد عقل خویش در امور همگانی به تمام و کمال» (همان،۲۰) قبل از کانت، جان لاک، هیوم، منتسکیو، ولتر و دیگر متفکرین عهد روشننگری قائل بودند که برای دست یافتن به آزادی باید تلاش کرد، برای او باید جان داد. اما کانت گذشته از اینکه منکر نظر این فیلسوفان نیست بلکه فراتر از ایشان میگوید: آزادی در سرشت و فطرت انسانهاست. آزادی تقدیر تاریخ است. تاریخ برای تحقق این آزادی سختیها و مشکلات پیش پای انسان گذاشته که چه بسا همین مشکلاتي انگیزهای است که آزادی خود را با کولهباری از تجربه به مقصد اصیل انسانیت برساند. اما کانت نیز تحقق این آزادی را در وجود شرایط بیرونی که قوانین اجتماعی هستند، میداند. بنابراین باید آزادی از حد توصیف و تعریف فردی بیرون بیاید و خود را به قوانین بیرونی بسپارد تا مگر او پاسدار جان شریفش باشد. آزادی با خود میگوید که آری سرانجام یار مهربانی به نام قانون نگهدار من میباشد. اما ما نباید بگوییم که این پاسداری همیشگی است. آزادی همیشه در معرض خطر بلاهت و شرارت انسانی است.
کانت معتقد است که طبیعت بهتر میداند که چه چیز برای انسان مفید است بنابراین او را با سختیهای مختلفی مواجه میکند. انسان خواهان وحدت است اما طبیعت برای او دوگانگی و تضاد به بار میآورد. اما چه بسا این تضاد و تعارضها باعث شکلگیری شخصیت انسان گردد، و او را از مرحله توحش که خاص وضعیت طبیعی است خارج کرده به مرحله مدنیت برساند. «وسیلهای که طبیعت به کار میبرد تا قوای طبیعی خود را به کار برد و گسترش دهد عبارت است از تضاد۵ در جامعه بشری؛ به طوری که در نهایت این پدیده علت اصلی تحقق نظم قانونی در جامعه است. مقصود من از تضاد، حالت اجتماعیِ اجتماعی نشده انسان است: یعنی تمایل ورود به جامعه به علاوه مقاومت در مقابل این تمایل برای در هم شکستن و منحل کردن جامعه»( کانت، رشد عقل، ۱۳۸۴،۱۴). از منظر کانت این حالت در نهاد بشر وجود دارد. انسان همانطور که میخواهد در شهر و همراه با دیگری زندگی کند دوست دارد به طور انفرادی بدون اینکه دیگری باشد زندگی کند. این تضاد بین دو کاراکتر انسان(تضاد بین کاراکتر مادی و معنوی در دیالکتیک خرد ناب یا تضاد بین طبیعت و آزادی یا تضاد بین آزادی و ضرورت را به یاد آورید) که از یک طرف ناشی از بعد مادی اوست که همانا خودخواهی او را نشان میدهد. انسان در این مرحله بیزار است که وارد اجتماع شود. اما از طرف دیگر او با خود میگوید من در این مرحله تنها هستم، با دیگران در حالت جنگ هستم که چه بسا به من لطمههایی جبرانناپذیر میزنند؛ آرام آرام او به سوی شهر گام بر میدارد. او با خود میاندیشد که در شهر است که باید فضایل خود را نشان دهم. بنابراین دیگری را با آغوش باز پذیرا میشود و به او آری میگوید و این است نام جامعه مدنی. در جامعه مدنی است که عقلانیت و آزادیخواهی انسان متجلی میشود. «درست مانند درختان که اگر در جنگل کنار یکدیگر برویند چون مانع رسیدن هوا و نور خورشید به یکدیگر میشوند، لذا یکدیگر را مجبور میکنند که هر کدام بلندتر از بقیه قد بکشند تا بتوانند از نور و هوا استفاده کنند؛ و به این ترتیب مستقیم و زیبا پرورش مییابند؛ در حالی که تک درخت که در نتیجه عدم مانع از هر طرف بیرویه و آزادانه جوانه میزند و شاخه میرویاند، کج و ناخوش اندام رشد میکند»(همان،۱۳۵).
همانا نتیجه و ثمر حالت اجتماعی ِ اجتماعی نشده انسان، رشد اخلاقی اوست که در فرهنگ و تمدن خود را نشان میدهد. انسان با پشت سر گذاشتن توحش و عدم عقلانیت و ورود به جامعه مدنی که عقلانیت و آزادی او متحقق میشود، صاحب فرهنگ میشود این انسان است که میتوان او را فرهیخته نام نهاد. کانت معتقد است که انسان در مرحله روشنی بخشی زندگی میکند. انسان هنوز تا مرحله روشنشدگی یا به طور کامل روشننگری فاصلهها دارد. کانت میگوید: «ما به واسطه علم و هنر در مرحله عالی رشد و فرهیختگی قرار گرفتهایم. ما در تمام زمینههای ادب و نجابت اجتماعی بیش از حد متمدن شدهایم. اما تا وصول به بلوغ اخلاقی همچنان راه درازی در پیش داریم. زیرا معنای اخلاقی بودن در فرهنگ نهفته است. اما فقط کاربرد این معنی که صرفا به صورت فضایل اخلاقی از قبیل عشق به شرافت و نجابت بروز میکند، به تأسیس تمدن منتهی میشود»(همان، ۱۹۰). بنابراین کانت میگوید ما باید هر چه بیشتر خود را به نقادی بسپاریم. تفکر مبتنی بر نقادی همه مصالح را در نظر میگیرد و ما را به سوی روشنگری و روشننگری جهت میدهد. در این بین مذهب به اعتبار تقدسش و قانونگذاری به اعتبار اقتدارش میخواهند خود را از این سرسپردگی عقل مبرا نگه دارند؛ اما انسان آرام آرام به سوی آزاداندیشی و عقلانیت و فرهنگ گام بر میدارد. اما فرهنگی خوب و مناسب است که با آزادی و اراده انسانها در تضاد نباشد. فرهنگ وقتی به دست میآید که انسانها در کنار هم و برای هم کار کنند. با این تلقی از انسان، دیگر روابط انسانها غیر انسانی و وحشیانه نخواهد بود. انسانها در کنار هم در یک روابط متقابل به سر میبرند؛ در چنین جامعه انسانی است که انسانها به همدیگر به مثابه شهروند خدمت میکنند. این چنین جامعهای یک جامعه مدنی۶ میباشد، جامعه مدنی آزادی را به ارمغان میآورد و از سوءاستفاده آزادیهای متنازع جلوگیری میکند؛ فقط آنجاست که حداکثر رشد استعدادهای طبیعی تحقق مییابد. اما این چنین جامعهای نیازمند یک مفهوم کلانتر به نام کل جهان وطن۷ است. در کل جهان وطن انسانها در آزادی زندگی میکنند و از سلطه و زورگویی جلوگیری میکنند. در چنین جامعهای است که انسان غایت نهایی طبیعت است.
کانت اگر چه به ویرانیهای جنگ اذعان دارد اما میگوید جنگ گاهی برای فراروی به سوی بهتر زیستن لازم است. باید توجه کرد که کانت جنگ را حق نمیداند بلکه به آن به مثابه یک علت که باعث شکوفایی فرهنگها میشود توجه دارد. تنها جنگ است که باعث میشود انسان از مرحله وضعیت طبیعی به یک جامعه مدنی گام بگذارد. «ستیزه میان نیروها برای آن است که هم بخش بی ارزش هستی را نابود کند و هم تجلی اراده را؛ زیرا اینها بر بنیادهایی دروغین قرار دارند، آنجا که آزادی قانونی به راستی بر اخلاق پی افکنده نشده باشد، جنگ آشکارکننده عیبها خواهد بود. جامعه نتیجه کردار و راهی را که در زندگانی خود پیموده است میبیند و اگر بخواهد از پای درنیاید، باید معنای بلایی را که به آن گرفتار آمده دریابد؛ ضرورت او را به سوی ایده تکلیفی که دارد بکشاند تا بتوانند به سوی آزادی اخلاقی گام بردارند» (یاسپرس،۱۳۷۲،۲۷۳). برای کانت صلح پایدار یک ایده است، یک اصل راهنماینده که با بهبود شرایط زیستی خود بايستي به سوی آن پیش برویم. به عبارت دیگر کانت میگوید سخن بر سر آن نیست که صلح پایدار تحقق پیدا کرده است یا تحقق پیدا میکند بلکه سخن بر سر آن است که چنان عمل کنیم که گویی صلح پایدار تحقق پیدا میکند. به زعم کانت، با وجود این همه شرور و جهالت و به طور کلی تضاد بین انسانها، تاریخ رو به پیشرفت است. این عقلانیت و خردورزی توسط افراد یا گروه خاصی صورت نمی گیرد. پیشرفت انسان در آینده و برای نوع انسان است؛ تاریخ مثل یک زنجیری است که همه حلقههای آن به هم وابستهاند؛ افراد انسانی در تاریخ به نوع خود کمک کرده است؛ ولو اینکه خود به سعادتی که بایسته وشایسته خود باشد، نرسیده باشد؛ «کانت به این دستاورد بسیار مهم دست یافته است و نشان میدهد چرا باید چیزی مانند تاریخ وجود داشته باشد. به نظر او، انسان موجودی عقلانی و بنابراین، تطور کامل قوای او مستلزم یک فرایند تاریخی است پس، تاریخ عبارت است از پیشرفت به سوی عقلانیت که در عین حال پیشرفتی در عقلانیت است» (کالینگوود،۱۳۸۵،۱۲۹). از دید کانت، تنش میان طبیعت و آزادی انسان، میان قانون طبیعی و قانون اخلاقی، از بین رفتنی نیست. نگاه بدبینانه کانت به طبیعت انسان، با این امید پیشرونده در هم گره خورده است که انسان در جریان تکامل روز افزون خود به سمتی سوق مییابد که به طور فزاینده فضای بیشتری برای تأثیر قانون اخلاقی و از طریق آن آزادی خویشتن میگشاید. جدالی مستمر میان طبیعت خشن انسان و فرهنگ او، میان غریزه و خرد او، میان خیر و شر در جریان است. برای کانت، راه رسیدن به این وضعیت مطلوب از طریق آموزش و روشنگری و روشننگری میسر است. رسیدن به این غایت هم به لحاظ فردی و هم از طریق اجتماعی با وجود دولت میسر است. پس برای کانت دولت نقشی تعیین کننده دارد.
کانت در کتاب صلح پایدار به دنبال طرحی است که اگر حکومتها به اجرای آن اقدام کنند رسیدن به صلح پایدار دور از دسترس نخواهد بود. کانت میگوید اگر حکومتها میخواهند با هم به دور از جنگ تعامل داشته باشند باید به قوانین ملی و بینالمللی گردن نهند. از جمله این قوانین این است که: ۱- پیمان صلحی که در جا برای ادامه جنگ باشد معتبر نخواهد بود.۲- هیچ کشوری حق ندارد از طریق قدرت و زور یا از طریق مبادله، خرید و فروش و اموری از این قبیل کشور دیگری را تحت تملک خود در بیاورد. چرا که با این کار موجودیت آن کشور به مثابه یک کشور مستقل به خطر میافتد. ۳- کانت وجود ارتش دائمی را زمینه جنگ می داند و قائل است که باید ارتشها از بین بروند البته برای حراست از مرزها وجود ارتش لازم است.۴- هیچ کشوری که در حین جنگ از سرمایهای برخوردار است نباید کشورهای دیگر را مقروض کند چرا که این عمل یک نوع سؤاستفاده از کشورهای دیگر است.۵- هیچ کشوری نباید با تمسک به زور به امور داخلی کشور دیگری دخالت کند. مگر به وقت ضرورت و آن وقتی است که یک کشور به علت جنگ داخلی در حالت هرج ومرج میباشد. بنابراین به نظر کانت اولین قدم برای صلح پایدار به رسمیت شناختن حقوق انسانی کشورهای دیگر است. اگر حکومتی این حقوق را که عبارتند از استقلال یک کشور،آزادی،قوانین و... به رسمیت نشناسد هر آینه به حال صلح پایدار مضر است. اما برای رسیدن به صلح پایدار باید نخست از حالت وضعیت طبیعی خارج شده با یک قرارداد اولیه وارد جامعه مدنی شویم. اما ورود به این جامعه مستلزم اعمالی است که چه بسا همراه با محدودیتهایی است و با آزادی بی قید وبند وضعیت طبیعی که چیزی به جز وحشیگری نیست تفاوت دارد؛ بنابراین اگر انسان به قوانینی که خود واضع آنهاست گردن نهد و آزادی دیگران را به رسمیت بشناسد جامعه با نظمی غایتمند به سوی فرهنگ پیش میرود. کانت معتقد است که ساختار جمهوری میتواند انسان را به سوی صلح پایدار ببرد. ساختار جمهوری دارای ویژگیهای زیر است: نخست: اصل آزادی اعضای اجتماع(به عنوان افراد انسانی) دوم اصل تبعیت و پیروی همه افراد اجتماع از قانون مشترک و واحد سوم بر قانون برابری و مساوات افراد به عنوان شهروندان یک کشور.»(کانت، ۱۳۸۰، ۷۷-۷۸).
به زعم کانت تنها ساختار جمهوری است که ما را به سوی صلح پایدار رهنمون میکند. ساختاری که خواستگاهش جز حق نیست. و چون این ساختار بر آمده از اراده عموم مردم است بنابراین وقوع جنگ سخت مینماید اما ساختاری که شهروندان در آن حرف اول را نزنند وقوع جنگ در آنجا آسان است چرا که فرمانروا دیگر نیازی به اجازه و درخواست از اتباعش ندارد. بنابراین در ساختار جمهوری، آزادی، قانون و قدرت رابطه ای تنگاتنگ دارند. «این سه باید همیشه با هم توأم باشند. آزادی و قانون بدون قدرت به معنای هرج و مرج است؛ قدرت و قانون بدون آزادی مساوی استبداد است؛ قدرت بدون آزادی و قانون، بربریت است... در [نظام جمهوری] شهروندان از قوانینی که خود وضع کردهاند تبعیت میکنند. این عقیده کاملا با رأی کانت در فلسفه اخلاق هماهنگ و بلکه لازمه آن است. در آنجا کانت گفته است که قاعدهای که شخص در کردار از آن پیروی میکند به شرطی اخلاقی است که او خود آن را برای خویشتن وضع کرده باشد و به این میگوید خود آئینی فرد. اگر آن قاعده از منبعی دیگر ـ ولو از احکام الاهی – سرچشمه بگیرد، دیگر اخلاقی نیست. در سیاست نیز، به شرطی جمهوری – یعنی دارای عالیترین کیفیت سیاسی – است که قوانین از اراده مردم سرچشمه بگیرند»(فولادوند،۱۳۷۷،۳۴ـ۳۳). داوری کانت درباره حکومتها به اعتبار شکل آنها نیست که شامل: پادشاهی، آریستوکراسی و دموکراسی میباشد بلکه با توجه به چگونگی حکومت به جمهوری، استبدادی و حکمرانی وحشیانه تقسیم میشود. به نظر کانت این امکان هست که حکومت پادشاهی، جمهوری باشد و حکومت دموکراسی، استبدادی و بالعکس. شرط اصلی حکومت جمهوری جدایی قواست. این تفکیک قوا به معنی دقیق کلمه است؛ اما امکان دارد در یک حکومت استبدادی که چه بسا شکل آن جمهوری باشد، اراده همگان زیردست سلطان خاموش گردد. در صورتی که در یک حکومت جمهوری شرط اصلی این است که قوانین برآمده از اراده همگان باشد. به نظر کانت دموکراسی از اتوکراسی و اریستوکراسی به استبداد نزدیکتر است چرا که در دموکراسی قانونگذار همان مجری است علاوه بر این همگان میتوانند بر علیه یک نفر حکم صادر کنند.«مقصود این است که اگر با دعوی تکیه بر اراده عمومی، جدایی نیروهای اجرایی، قانون گذاری و قضایی نادیده گرفته شود و یا اگر با همین دعوی و قدرتی که از آن پدید میآید به هیچ فرد یا گروهی اجازه مخالف بودن و یا حتی متفاوت بودن داده نشود؛ دموکراسی گونهای استبداد خواهد بود و این نکتهای است که به ویژه در سده نوزدهم با روشنگریهای جان استوارت میل و توکوویل روشنتر و بر آن تأکید بسیاری میشود»(میر عبدالحسین نقیب زاده، پاورقی کتاب کانت نوشته یاسپرس، صفحه، ۲۶۷) بنابراین به نظر کانت سخن بر سر شکل حکومت نیست بلکه سخن بر سر چگونگی حکومت کردن است. اما در معنای دیگر کانت میگوید جمهوری به دموکراسی نزدیکتر است چرا که بر اراده مردم بنا نهاده شده است. این نوع حکومت کردن بر پایه نظام نمایندگی است. نکته دیگری که کانت بر آن تأکید میکند این است که دولت نباید در امورات مردم دخالت کند. مردم خود بهتر میدانند سعادتشان در چیست. دولت حق ندارد سعادت شهروندان را مشخص کند. همچنین حکومت باید اجازه دهد مبادله و تجارت به صورت آزاد باشد. چیزی که به آن اقتصاد بازار آزاد میگویند. با توجه به این مطالب متوجه میشویم نظام مورد نظر کانت با نظام حاکم بر اروپای غربی و آمریکا که لیبرال دموکراسی است منافاتی ندارد.
کانت دومین اصل قطعی صلح پایدار را چنین مینامد: قانون ملل می باید بر فدرالیسم کشورهای آزاد بنا شود. در این اصل کانت میگوید چون در زمین، دولتها و ملتهای زیادی وجود دارند و چون اینها به یکدیگر نیازمندند پس باید یک قانون بینالمللی وجود داشته باشد. مراد کانت از این قانون فدراتیو حکومتی مستقل نیست که از بالا نظارهگر انسانها باشد چرا که در این صورت امکان اینکه این حکومت خود دست به استبداد تندتر و سخت تری بزند وجود دارد. این اتحادیه هدفش به هیچرو افزودن قدرت دولتها نیست بلکه با به رسمیت شناختن آزادی مردمان سراسر کره زمین هدفش خاتمه دادن جنگ و رفتن به سوی صلح پایدار است. سومین اصل قطعی صلح پایدار: «حق شهروندی جهان میباید به معنی پذیرش جهانی بیگانگان تلقی شود»(کانت،۱۳۸۰،۸۸). این اصل به این معنی است که مردمان در سراسر جهان باید بتوانند به دیگر کشورها سفر کنند. اگر برای مردم جامعهای مشکلی پیش آمد جوامع دیگر احساس تأثر میکنند و به کمک هم نوع خود میروند. بنابراین استقرار صلح پایدار و رسیدن به جامعهای جهان میهن دور از دسترس نیست. اما این به این معنا نیست که صلح پایدار متحقق شده است بلکه این روزنهای است به سوی تحقق صلح پایدار. بنابراین برقراری صلح پایدار به صورت گام به گام و آرام آرام است. نخست در درون هر کشور یک قسم نظم مبتنی بر قانون شکل میگیرد سپس قانونی جهانی بر جوامع حاکم مي شود. و در آخرین مرحله نظام جهان میهن به وجود مي آيد که در آن همه انسانها شهروند یک سرزمین هستد. کانت از لیبرالیسم همیشه دفاع میکرد. اما لیبرالیسم وی برقراری صلح را به صورت تحمیل شده میسر نمیداند. کانت حتی صلح تحمیلی را ولو تا مدتی با نظم همراه باشد، به معنای احیای مجدد جنگ میداند.
کانت معتقد است که حق و عدالت به هم وابسته هستند و این وابستگی باید زمینهای عمومی را در برگیرد و فقط به صورت حق و عدالت توجه کند و نه به ماده آن که از تجربه اخذ میشود؛ «پس از آنکه بدین طریق، مفهوم حقوق مدنی و بینالملل را از هر عنصر تجربی پیراستیم، میتوانیم گزاره زیر را قاعده استعلایی حق عمومی بخوانیم: هر عملی که بر قوای دیگران تأثیر مینهد، چنانچه ساختار آن با عمومی شدن ناسازگار باشد، ناروا خواهد بود»(کانت،۱۳۸۰ ،۱۲۱).
اگرچه کانت انقلاب را رد میکرد اما به انقلاب فرانسه و نتایج آن که چه بسا در سرچشمه های آن حضور داشت که همان خواست انسانی مردم بود، خوشبین بود. «مارکس، کانت را فیلسوف انقلاب فرانسه میداند. اما کانت به طور مستقیم از انقلاب یا از انقلابیون درگیر، حمایت نمی کند؛ بلکه از ایده انقلاب و کسانی که با شور و شوق ناظر آنند و لزوما خود در انقلاب شریک نیستند، دفاع میکند. فکر انقلاب، اصل آزادی طبیعی و حقوق فردی است در برابر امتیازات اشراف و وابستگی رعایا؛ ایده یا روح جمهوریخواهی در برابر حکومت مطلقه؛ انسانگرایی انقلاب در برابر تسلط دین و خرافه و سلطنت مقدس» ( روشنفکران، روشنگری و انقلاب، عبدی کلانتری). کانت در آخرین اثر سیاسی خود به نام جدال دانشکده ها که در سال 1798، یعنی شش سال قبل از مرگ او، منتشر شد زبان به ستایش انقلاب فرانسه باز میکند؛ وی می گوید:این انقلاب، حکایت از گرایش اخلاقی انسان به سوی بهتر نمودن وضع خویش است؛ یعنی گامی به سوی آن نظام کامل و عادلانه مدنی که غایت نهایی تلقی می شود. براساس رأی کانت، بیداری و آگاهی انسان، حاصل از این انقلاب، همواره این بینش را تقویت می کند که بشر برای تاسیس نظام قانونی و مبتنی بر آزادی، تلاش خود را هرگز متوقف نخواهد کرد و از این رو، روح انقلاب فرانسه در دستیابی به نظام عادلانه ، همواره سرمشق و الگوی ملتها برای نیل بدان خواهد بود. مطابق برداشت کانت، انقلاب فرانسه دو حقیقت را برما آشکار می کند: یکی اینکه مردم، حق گزینش و عملی ساختن نظام مطلوب خود را دارند؛ دیگر اینکه نظام عادلانه بنابر ماهیت و سرشت خود، منع مطلق جنگ را دربردارد؛. کانت آنگاه درباره نقش روشنگران می گوید: فلاسفه، نقش آموزگاران آزادی حق را ایفا می کنند. طراحان و مفسران حقوق طبیعی و حقوق مردم، هرگز مقامات رسمی منصوب حکومت نمی توانند باشند؛ بلکه فیلسوفانی هستند که هم مردم و هم دولتمردان باید خود را پذیرای شنیدن طنین اصول حق بر بنیاد عقل از زبان آنها نمایند.
شاید این طور به نظر آید که در اندیشه کانت تعارضی وجود دارد. او از یک طرف طرفدار حق و قانون است و از طرف دیگر شورش و انقلاب را نفی میکند. کانت به این علت انقلاب را نفی میکرد که قائل بود با انقلاب استبداد ظاهر میشود. کانت بیش از هر چیز بر حق، قانون ، آزادی و نظم زندگی تأکید داشت؛ و به این خاطر است که انقلاب را رد میکرد. تئوریهای سیاسی دوره جدید بر اصلاح تأکید دارند تا به انقلاب. اما نباید وفاداری کانت را به انقلاب فرانسه نادیده و فراموش کنیم. همانطور که یاسپرس خاطر نشان کرد انقلاب فرانسه بر پایه اراده همگان شکل گرفت. و به این خاطر است که چنین واقعهای هیچ گاه به بوته فراموشی سپرده نخواهد شد. اگر تضاد و تعارضی وجود دارد به این علت است که در طول تاریخ فلسفه سیاسی همیشه بین حق و زور، بین طبیعت و آزادی و بین هست و باید تعارض بوده و خواهد بود «ولی این تضاد – یعنی تضاد بین زور و حق، بین آزادی و الزام، بین آنچه هست و آنچه باید باشد – از ۲۵۰۰ سال پیش که علم سیاست به دست افلاطون و ارسطو مدون شد، همیشه محور افکار بوده است. هر ابداع و ابتکاری که در نظریه و عمل صورت گرفته و هر اندیشهای که در علم سیاست از ناحیه هر مکتبی- دینی و غیر دینی – عرضه شده، به منظور سازگار کردن این دو عنصر – یعنی زور و حق – بوده است.»(فولادوند، ۱۳۷۷،۳۸).
نتيجه
فلسفه سیاسی کانت از یک نظر برآیند کل فلسفه اوست. فلسفه او سیاسی است. چرا که اگر فلسفه سیاسی را کنکاش بشر برای جستجوی وضع بهتر برای انسان بدانیم فلسفه کانت که مبتنی بر سوژه است و در حقیقت با کانت سوبژکتیویته به اوج خود میرسد، پس فلسفه کانت ذاتا سیاسی است. در فلسفه کانت به طور کلی انسان صاحب خرد آزاد حضور دارد؛ بنابراین از این فلسفه جز سوژه محوری نباید چیز دیگری انتظار داشت. به زعم کانت، انسان در جامعه مدنی است که میتواند به غایاتش جامه عمل بپوشاند. انسان در پولیس است که غایت طبیعت است. اگرچه برای کانت آزادی یک ایده است که در قلمرو آزمون برای آن جایگاهی نیست، و اگرچه انسان با اخلاقی زیستن است که آزاد است. اما نباید آزادی به این صورت را جدای از آزادی در فلسفه سیاسی کانت فهم کرد. در قلمرو اخلاق یا خرد عملی، انسان به مثابه غایت فینفسه و غایت طبیعت محسوب میشود؛ در فلسفه سیاسی نیز کانت به همین اصل اصیل اخلاقی خود ملزم است و میگوید انسان همیشه غایت است و ما نباید انسان را فقط به مثابه وسیله در نظر بگیریم. اگر ما آزادی را در فلسفه سیاسی کانت نادیده بگیریم یا حتی آن را جدای از فلسفه اخلاق وی در نظر بگیریم به کانت خیانت کردهایم. اگر کانت بگوید برای انسان، آزادی تا جایی لازم است که به صرف قوانین اخلاق عمل کند؛ و برای مثال آزادی بیان را رد کند، یک تناقض شدید در فلسفه اوست. کسی که اینقدر به انسان ارج می نهد باید در ردیف فیلسوفان لیبرال قرار بگیرد. آری کانت به راستی فیلسوفی لیبرال است.
من در این پژوهش برآنم که جایگاه و کارکرد مفهوم آزادی را در اندیشه کانت بررسی کنم؛ در این پژوهش سعی میشود به این پرسشها پاسخ داده شود: ۱- نسبت آزادی در کلیه آثار کانت به چه صورت است؟ ۲- نسبت آزادی در فلسفه سیاست و فلسفه اخلاق کانت به چه صورت میباشد؟ ۳- آیا کانت مدافع انقلاب بود یا مخالف آن؟ بهترین شکل حکومت از نظر کانت کدام است؟
برای فهم معنای آزادی از دید کانت باید نگاهی به دوره پیشا نقادی و دوره نقادی بیندازیم. دوره پیشا نقادی به ویژه ۱۲ سالی که به دوره سکوت معروف است، کانت در پی کشف قضایای ترکیبی پیش از تجربه و کشف آنتینومیهای خرد ناب است. در این دوره است که کانت طرح کل فلسفه خود را میریزد. یکی از کشفهای مهم کانت کشف آنتینومیها است که در بخش دیالکتیک خرد ناب به حل این آنتینومیها میپردازد. یکی از مهمترین آنتینومیها، آنتینومی بین علیت طبیعی یا ضرورت و آزادی است. برنهاد یا تز میگوید: «علیت برطبق قانونهای طبیعت، یگانه علیتی نیست که از آن، جملگی پدیدارهای جهان مشتق توانند شدن. فزون بر آن، فرض کردن گونهای علیت بوسیله آزادی، برای توضیح پدیدارهای جهان ضروری است. پادنهاد یا آنتیتز: آزادی وجود ندارد، بلکه همه چیز در جهان منحصرانه بر طبق قانونهای طبیعت رخ میدهد»(سنجش خردناب،۱۳۶۲،۵۳۴-۵۳۵).
از ویژگیهای این دو قضیه این است که هیچ یک توسط تجربه رد یا تأیید نمیشوند، دیگر اینکه هر یک برای خود از قسمی لزوم برخوردار است. بنابراین هر دو ادعای درستی میکند. این نشان میدهد که بنیاد این تعارض از دل طبیعت خرد بر میخیزد. کانت میگوید وقتی ما برای جستجوی شرط امر مشروط جویای امر نامشروط میشویم و حدود و توانایی خرد خود را نمیبینیم دچار خطا می شویم. به سخن دیگر این خطا نتیجه نادیده گرفتن نمود با ذات به خودی خود میباشد. کانت در نقد اول با وجود اینکه به تعارض بین آزادی و علیت طبیعی قائل است اما با این وجود باید گفت که ما در طبیعت زیست میکنیم و در همین عرصه است که انسان هم آزاد است و هم مجبور. توجه به این نکته لازم است که انسان دارای دو بعد است: بعد مادی و بعد معنوی. انسان وقتی پیرو بلافصل لزوم بیرونی وتأثرات و تمایلات باشد مجبور است اما وقتی از بند تأثرات و تمایلات آزاد باشد، آزاد است. آزادی به این معنا همان آزاد شدن از اجبار بیرونی است. از این دیدگاه انسان دارای دو کاراکتر تجربی و معنوی است. که با توجه به این امر در مییابیم که طبیعت و آزادی میتوانند بی هیچگونه تضادی با هم باشند. کانت در نقد اول نشان داد که آزادی و ضرورت میتوانند بدون هیچ تناقضی در کنار هم باشند. اما چیزی که از این طریق به دست میآوریم یک قسم آزادی منفی است. از اینرو کانت در فلسفه اخلاق خود به دنبال آزادی مثبت میباشد. قلمرو اخلاق عرصهای است که انسان به ذات به خودی خود یا نومن پی میبرد. بنابراین کانت در فلسفه اخلاق خود میگوید ما برای اینکه عمل اخلاقی انجام دهیم اول باید قانون اخلاق را پیریزی کنیم سپس عمل اخلاقی خود را تعریف کنیم؛ و با این قانون، اراده مبتنی بر قوانین لازم و ضروری پیش از تجربه خواهد شد، و بعد از این به دنبال موضوعات اخلاقی میگردیم و نه اینکه اول جویای موضوعی از اراده باشیم که این موضوع بتواند اصل تعیین کننده اراده باشد. این مطلب به این معناست که با توجه به آنکه انسان صاحب خرد میباشد و زمان و مکان خردمندی او را مشخص نمیکند، این است که باید یک قانون کلی اخلاقی که در قید زمان و مکان نباشد برای آن یافت و موضوعات اخلاق را که بنابراین از کلیت و لزوم برخوردارند بر این پایه بنا کرد. در اینجا میتوانیم به کانت اعتراض کنیم که این صوریگرایی اخلاقی شما تابع زمان و مکان نیست، در صورتی که اعمال انسانها را زمان و مکان و موقعیت آنان مشخص میکند و این یعنی نسبی گرایی اخلاق. اما اگر به وجه کلی بودن قانون اخلاقی توجه کنیم و نیز توجه کنیم که این کلیت و لزوم از ذات انسان صاحب خرد بر میخیزد، با کانت مخالفتی نمیکنیم. انسان اگر صاحب خرد است و اگر این را بداند که باید از قوانین خودبنیاد خرد خود اطاعت کند، خوب میداند که نیک چیست و شر چیست. و آیا این چیزی غیر از آزادی است؟ و آیا نباید کانت را یک انسان لیبرال و آزادی خواه شایسته بدانیم؟ انسان آزاد کانتی دستانش به سوی جهانیان باز و گشاده است؛ آیا این همان اصلی نیست که کانت در صلح پایدار به آن اشاره میکند یعنی کنفدراسیونی از کشورها؟ البته باید به یاد آورد که کانت منکر تعدد فرهنگها و آداب و رسوم مردمان نشد. با این وجود کانت اظهار مي كند که انسان اگر نیک و بد را بداند به دیگری ظلم روا نمیدارد، به آزادی او احترام میگذارد و آزادی او را به رسمیت میشناسد و او را به مثابه یک انسان ارج مینهد. این است احترام به قانون خود- داده و خود-خواسته(اتونوم) اخلاق.
ایده بنیادی اخلاق کانت این است که عمل انسان باید نه تنها مطابق وظیفه بلکه صرفا از روی وظیفه و به صرف احترام به قانون اخلاق باشد، از اینروست که کانت به مفهوم بنیادی فلسفه اخلاق خود یعنی خود فرمانی۱ اراده میرسد؛ از منظر کانت برای استقرار قانون اخلاقی نباید از هیچ کس دیگری به جز انسان اطاعت کرد؛ این خود انسان است که واضع و مجری قانون اخلاقی است که از خرد ناب عملی او نشأت گرفته است، حال اگر برای اخلاقی عمل کردن به چیز دیگری به جز انسان متوسل شویم ولو این چیز دیگر خدا باشد، بدین ترتیب ما تحت فرمان دیگری۲ قرار گرفتهایم و بنابراین عمل ما اخلاقی نیست و ما دیگر به معنای اخلاقی آزاد نیستیم. آزادی وقتی تحقق پیدا میکند که انسان از خرد و وجدان خود اطاعت کند. یعنی انسان در عین اینکه میتواند عمل اخلاقی را انجام ندهد، با این حال به ندای وجدان خود گوش میکند و عمل اخلاقی را که چیزی به جز انجام تکلیف نیست، به جا میآورد. بنابراین همه کسانی که قانون اخلاقی را در چیزی غیر از انسان می جویند، نه تنها آزادی انسان را از بین میبرند بلکه ارج اخلاقی را نیز زایل میکنند. نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که آزادی یک ایده است، ایده در سیاق کانت یک اصل راهنماینده است، البته ایده آزادی در اخلاق اثبات میشود اما با این همه چون انسان دارای دو بعد مادی و معنوی است؛ در قلمرو نمود انسان موجَب و مجبور است و در قلمرو نومن یا ناپدیدار آزاد است، از اینرو ما نمیتوانیم و نمیدانیم به این آزادی خود، آگاهی پیدا کنیم و آن را به صورت موضوع در آورده نسبت به آن شناخت حاصل کنیم به همانسان که به پدیدارها در حوزه خرد نظری شناخت حاصل میکردیم.
یکی از دستورهای اخلاقی کانت که به مثابه امر مطلق محسوب میشود که اراده ما باید از آن تبعیت کند و مطابق با آن باشد این است: «آدمی و به طور کلی هر موجود عاقل، به عنوان غایت بالذات وجود دارد، نه صرفاً به عنوان وسیلهای که به دلخواه مورد استفاده فلان اراده یا بهمان اراده قرار بگیرد؛ در کلیه اعمال و افعال... باید او را در عین حال به چشم غایت نگریست»(کورنر،۱۳۶۷، ۲۹۵). منظور کانت را از وسیله و غایت باید در سیاق فلسفه اخلاق وی فهم کرد. انسان اگر به اعمال روزانه خودش نظر کند میبیند اعمال و برنامههای او بین وسایل و غایات در کشاکش هستند. یعنی پیوستگی وسایل و غایات همان پیوستگی علی و معلولی است؛ به زعم کانت ما حق نداریم انسان را فقط به مثابه وسیله به کار بریم، چرا که این کار به منزله نادیده گرفتن بنیاد معنوی یا شخصیت اوست، و این بدین معناست که انسان به معنایی خاص بیرون از کشاکش علی و معلولی است. توجه به این نکته ما را به مفهوم و معنای آزادی در فلسفه کانت میرساند. به نظر کانت با توجه به اینکه انسان دارای شخصیت میباشد ازاینرو او به مثابه غایت مطلق تلقی میشود این چنین موجود خردمندی نمیتواند در خدمت اهداف دیگران به مثابه وسیله قرار گیرد این بدین معناست که در یک جامعه مدنی و اخلاقی، آزادی انسان و به رسمیت شناختن او به منزله یک غایت فینفسه از اهمیت والایی برخوردار است. کانت در نقد اول مشخص کرد که ما دو نوع علیت داریم : علیت بر مبنای علت فاعلی و علیت بر مبنای آزادی. وی در آنجا نشان داد که این دو نوع علیت میتوانند بدون تناقض کنار هم بیایند؛ اما علیت بر مبنای ضرورت شاکله و طرحی داشت که آن را در عرصه آزمون، ممکن میساخت؛ اما برای علیت آزادی هیچ طرحی وجود نداشت و از اینرو ما نباید در عرصه آزمون جویای آزادی باشیم. کانت در نقد دوم میگوید: «فاهمه علاوه بر رابطهای که با موضوعات(در شناخت نظری دارد) رابطهای هم با قوه میل دارد که بنابراین اراده یا اراده محض نامیده شده است، به این اعتبار که فاهمه محض(که در این مورد به عقل موسوم است) از طریق صرف تصور قانون دارای وجههی عملی است... حال در اراده، مفهوم علیت از قبل مندرج است و بدین سان مفهوم ارادهی محض حاوی مفهوم علیتِ همراه با اختیار است، یعنی حاوی علیتی است که از طریق قوانین طبیعی تعین پذیر نیست»(کانت،۱۳۸۹،۹۲). به سخن دیگر ما علاوه بر علیت بر مبنای ضرورت که یکی از معاني فهم است، دارای علیت دیگری هستیم که این نوع از علیت از آن اراده است که خود را در قوانین اخلاقی متجلی میکند. تکلیف و الزام تنها عناوینی است که باید در مورد رابطهی خویش با قانون اخلاق به کار برد. ما در حقیقت اعضای قانونگذار مملکتی اخلاقی هستیم که از طریق اختیار امکانپذیر گشته و به عنوان موضوعی در خور احترام، از طریق خرد ناب عملی به ما عرضه شده است. ولی در این مملکت در عین آزادی، رعیت هستیم نه حکمران و اگر جایگاه فروتر خویش به عنوان مخلوق را نشناسیم و از سر خود پسندی، اقتدار قانون اخلاق را منکر شویم، از پیش به روح آن قانون پشت کردهایم، حتی اگرچه ممکن است به نصّ آن پایبند باشیم.
کانت در مورد آزادی تعریف شده در روانشناسی و آزادی فرارونده[استعلایی] میگوید: اگر چه در حوزه روان شناسی ما با قسمی آزادی همراه هستیم و اگرچه این آزادی همانند علیت در مکان نیست، باز هم این نوع آزادی با قسمی لزوم فیزیکی همراه است. این لزوم به این معناست که این نوع آزادی در زمان حاصل میشود واین زمان نیز تابع زمان پیش از خود است و این تفاوتی با علیت در قلمرو مکان نمیکند و از اینرو با آزادی فرارونده همراه نیست «آزادی فرارونده، رهایی از همه چیزهای تجربی و در نتیجه رهایی از کل طبیعت است؛ چه طبیعتی که موضوع حس درونی و فقط در زمان است؛ و چه طبیعتی که موضوع حس بیرونی و در زمان و مکان است، بدون این آزادی هیچ گونه قانون اخلاقی و هیچ گونه مسئولیت اخلاقی ممکن نیست» (نقیب زاده،۱۳۷۴،۳۲۹).
بنابراین کانت گشودن تناقض ظاهری بین مکانیسم طبیعت و آزادی را با تفاوت قائل شدن بین دو کاراکتر مادی و معنوی انسان حل میکند. انسان وقتی مجبور است که تحت ضرورت سازوکار کور طبیعت قرار بگیرد و وقتی آزاد است که تحت قانون اخلاق قرار بگیرد. کانت نیروی وجدان را معیار و محک آزادی انسان میداند. ازاینروست که آزادیای که در عرصه تجربه و خرد نظری به طور پروبلماتیک و منفی وجود داشت در عرصه اخلاق صورت متّعین و مثبت به خود میگیرد و این چنین است که صورت برتر از حس(نومن) در پس رفتار ما به مثابه قسمی کردار ظاهر میشود و ما با وجود اوست که آزاد هستیم، اوست که رفتار ما را جهت میدهد. اکنون وقت آن است که آزادی سیاسی واجتماعی را از منظر کانت واکاوی کنیم. درست است که نوشتههای سیاسی کانت در حد نوشتههای وی در حوزه معرفتشناسی و فلسفه اخلاق نیست، اما چند رساله کوتاهی که در دوره پسا نقادی نوشت نشان از دغدغه و دقت سیاسی وی دارد. هیچ چیز به اندازه انقلاب آمریکا و بویژه انقلاب کبیر فرانسه وی را دگرگون نکرد. بنابراین دلبستگی کانت به سیاست بسی بیش از آن است که یک دلبستگی سطحی و گذرا باشد. یاسپرس در این باره میگوید: «فلسفهای که نخستین و آخرین سخنش درباره انسان است باید هم هر چه ژرفتر به سیاست بپردازد؛ و راستی را کانت یک اندیشنده سیاسی طراز اول بود. فلسفه کانت برای همه انسانهاست، میخواهد به انسان بیاموزد که چگونه باید مقامی را که در جهان هستی برایش مقرر شده، به دست آورد. سیاست او به سعادت آدمیان در جهان میپردازد و در حالی که همه شهرهای آرمانی و ایدئولوژیها را به کنار مینهد، در جستجوی شناختن آن است که در این وضعیت، چه چیز ممکن و چه چیز درست است»(یاسپرس،۱۳۷۲ ،۲۴۷).
یک چیز در تمام فلسفه کانت همواره حضور دارد و آن خرد است. خرد خود بنیاد انسانی نه تنها در حوزه شناخت بلکه در حوزه اخلاق، سیاست، حقوق، تاریخ و دین نیز حضور پر رنگ دارد. انسان به یاری خرد خود در جامعه زندگی میکند و نه تنها خود را پرورش میدهد بلکه به یاری دیگران جامعه را نیز میسازد انسان نباید کار خود را چون چیزی که هست آغاز کند، بلکه به مثابه چیزی که باید باشد، آغاز کند. انسان چون از یک طرف در طبیعت میزید، و از طرف دیگر تکلیف اخلاقی او را ملزم به تبعیت از چیزی میکند که تابع لزوم طبیعت علی و معلولی نیستند، از اینرو اعمالش همواره بین میل و تکلیف در کشاکش هستند که در نهایت باید انسان همچون یک باشنده معنوی و آزاد از وسوسههای مادی تجربه زندگی کند و خود را به مقام انسانیت برساند. مفاهیم کاربردی در فلسفه سیاسی و فلسفه حقوق رابطهای نزدیک با هم دارند؛ وی در کتاب درسگفتارهای فلسفه اخلاق که بعد از مرگش منتشر شد درباره حق میگوید: «حق تا آنجا که دال بر حجیت است عبارت است از انطباق رفتار با قاعده حق، تا آنجا که رفتار با قاعده اراده یا امکان اخلاقی، در تضاد نباشد، و آن هنگامی است که رفتار با قانون اخلاقی در تضاد نیست» (کانت، درسگفتارهای فلسفه اخلاق،۱۳۸۰ ،۵۶). حق در این تعریف از کلیه مفاهیم خارجی و بیرونی پیراسته شده است و فقط برآمده از عقل عملی است. وی در کتاب فلسفه حقوق در تعریف حق میگوید «حق عبارت است از مجموعه شرایطی که به موجب آن گزینش یک نفر میتواند طبق قانون کلی اختیار با گزینش فرد دیگری متحد شود» (کانت، فلسفه حقوق،۱۳۸۰،۶۶). اما از آنجا که امکان دارد که افرادی باشند که از آزادی و اختیار خود سواستفاده کنند و حق یکی از طرفین را ضایع کنند ما نیاز به یک حق الزام کننده داریم تا اختیار لگام گسیخته ما را محدود کند و آن حق قطعی است «حق قطعی میتواند به عنوان امکان یک حق الزامآور کاملا متقابل، که طبق قانونهای کلی با اختیار هر کس هماهنگ است، تصور شود» (همان،۶۷).
محور اصلی فلسفه حقوق کانت حق است؛ حق و قدرت الزام یک چیز هستند، این یعنی اینکه بین حق و قانون(قدرت بیرونی) پیوندی وجود دارد. البته این بدان معنا نیست که الزام خارجی اختیار انسان را از بین ببرد. حق جایی است که الزام خارجی(قانون) با آزادی انسان هماهنگ باشد. از طرف دیگر حق با تکلیف نسبتی متضایف دارند و این رابطه مشروط به بودن آزادی است و چون چنین است متناقض خواهد بود اگر یکی از سه مفهوم حق، تکلیف و آزادی بدون دیگری باشد. کانت حق را به دو قسم اصلی خصوصی و عمومی تقسیم میکند. حق خصوصی مثل حق مالکیت. اما مفاهیم آزادی، عدالت، جامعه مدنی، حق تساوی و حقوق بینالملل در حوزه حقوق عمومی بررسی میشوند. کانت در تعریف حقوق عمومی میگوید: «مجموع قوانینی که ایجاد یک وضعیت حقانی توسط آنها مستلزم تعمیم همگانی آنهاست ـ پس این حق عبارت است از یک نظام قانونی برای یک ملت، یعنی گروهی از انسانها که چون در روابط متقابل با یکدیگر قرار دارند و میخواهند در یک وضعیت حقانی متحد شوند به قوانینی نیاز دارند تا با استفاده از آن از حقوق خود بهرهمند شوند»(همان،۱۶۶). کانت علاوه بر حق حکومت و حق ملی، از حق بینالملل نیز دفاع میکند. و قائل است که مفهوم قانون بر هر سه این مفاهیم حکمرانی میکند. قانونی که برآیند آزادی و اختیار انسانهاست. این سه مفهوم با هم رابطه متقابل دارند. یعنی اگر بر حکومت و وضعیت ملی قانون حکم براند بالضروره به حق، بر وضعیت بینالملل نیز همان قانون حکم میراند. این مطلب نشان میدهد که کانت یک متفکر بومی نیست و به فرهنگ ملی خود تعصب ندارد و قائل است که انسان در همه جا و در همه زمانها از آزادی برخوردار است و قانون که برآمده از خرد عملی است بر آنها حکم میراند. حق و دولت در نزد کانت عمیقاً به هم پیوستهاند؛ از نظر وی، حق قانونی و مشروع تنها در دولت وجود دارد و دولت تنها هنگامی صاحب مشروعیت است که دولتِ قانون باشد. غایت حق و دولت در آن است که جامعه اخلاقی متشکل از افراد آزاد را سامان دهد و تحکیم کند. دولت برای کانت از یک طرف ابزار آزادی است و از طرف دیگر نتیجه تأثیر پایدار طبیعت؛ چنانچه این تأثیر پایدار طبیعت وجود نداشت، افراد، همه انسانهایی اخلاقی بودند که اصولا نیازی به نظمی بیرونی(دولت) نمیداشتند و در واقع به صلح پایدار دست یافته بودند. کانت بر خلاف لاک و روسو از وضعیت طبیعی دفاع نمیکند. در وضعیت طبیعی توحش و بیقانونی حاکم است. در این وضعیت آزادی هست، اما آزادی لگام گسیخته و بی بند و بار. بنابراین انسان اگر میخواهد از این وضعیت خارج شود باید دیگری را به رسمیت بشناسد. انسان وقتی آزاد است که به آزادی دیگری التزام داشته باشد و از این وضعیت خارج شود و وارد وضعیت مدنی شود که قدرت و قانون بر آن حکم میرانند.
کانت در تعریف حکومت میگوید: حکومت عبارت است از اتحاد گروهی از مردم تحت قوانین حقانی. وی تحت تأثیر منتسکیو به تفکیک قوا قائل است. از بین سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه به قوه مقننه اهمیت بیشتری میدهد. حاکم یا رئیس جمهور باید به قوانین که برآمده از اراده همگان مردم است التزام داشته باشد و اگر حاکمی به قوانین حقیقی کشور گردن ننهد و خودسرانه عمل کنند ملت میتوانند با توسل به قوانین وی را برکنار کنند. البته کانت قائل است اگر بر وضعیت یک کشور بیعدالتی حکم کند، ملت حق آشوب و انقلاب ندارند و باید فقط به اصلاح وضعیت موجود بپردازند. بنا به نظر کانت قدرت قانونگذار به اراده متحد مردم وابسته است و از اینرو هیچ کس نمیتواند به دیگری ناحق بگوید. جامعهای که تفکیک قوا در آن باشد و مردم در قانونگذاری کشور حضور فعال و مستقیمی داشته باشند جامعه مدنی است. در این جامعه چیزی به جز قانون، عدالت، حق،آزادی، معقولیت و مسئولیت حاکم نیست. بنابراین مردم در چنین جامعهای شهروند محسوب میشوند. شهروندان دیگر اتباع یک حاکم نیستند بلکه خود به نوعی حاکم هستند. شهروند دارای سه صفت که برآمده از ذات خود است، میباشد: ۱- آزادی ۲- تساوی مدنی ۳ـ استقلال مدنی.
از منظر کانت تنها شرط شهروندی توانایی و استعداد رأی دادن است. اما میگوید کسی در جامعه مستقل است که فقط جزئی از جامعه نباشد بلکه عضوی از آن باشد. از این سخن چنین بر میآید که در یک جامعه کسانی هستند که فاقد شخصیت مدنیاند و بنابراین از استقلال مدنی برخوردار نیستند از قبیل خادمان و بردگان که تحت سلطه کارفرمایشان از سلطه مدنی برخوردار نیستند. باید به این نکته توجه کرد که کانت نمیگوید باید در یک جامعه افرادی از این نوع باشند، بلکه میگوید چون در جامعه این افراد حضور دارند بنابراین از آزادی بایسته وشایسته برخوردار نیستند از اینرو فاقد استقلال مدنی هستند. اگر کانت صراحتاً به وجود برده قائل باشد و برده را به مثابه یک انسان در ردیف دیگر انسانها نشمرد، بنیاد فلسفه اخلاق وی لرزان میشود و با این فرمان در تضاد قرار میگیرد که انسان باید غایت تلقی شود و نه وسیله فقط. با این حال کانت میگوید این اشخاص(خادمان و بردگان) حق رأی دادن ندارند؛ رأی دادن به معنای حقیقی کلمه یعنی در تشکیل حکومت دخالت داشتن. این افراد شخصیتهای منفعل جامعه محسوب میشوند و نمیتوانند وارد مرحله تشکیل حکومت شوند. البته میتوانند از وضعیت منفعل به وضعیت فعال ارتقا یابند. کانت معتقد است که مردم بر اساس قرارداد اولیه تشکیل حکومت میدهند که حافظ جان و مال و شرف آنها باشد «نمیتوان گفت انسان در تشکیل حکومت جزئی از اختیار فطری خود را از دست میدهد تا به غایتی (یعنی تشکیل حکومت) دست یابد بلکه باید گفت انسان اختیار وحشی غیر قانونمند خود را تماما رها میکند تا آن را یک جا مبتنی بر قانون، یعنی در شرایط حقانی، دوباره به دست آورد؛ زیرا این تکیه بر قانون از اراده حقانی خود او برخاسته است»(همان،۱۷۲).
به نظر کانت مردم حق مقاومت و براندازی حاکم را ندارند فقط حق شکایت کردن دارند، اگر مردمی دست به مقاومت و شورش ببرند، حاکم نیز به اعمال خشونت دست میزند که این به جز ویرانی و تخریب به بار نمیآورد. وی معتقد است چون قانون از طریق قدرت قانونی به نمایندگان مردم و از طریق اینها به مردم تفویض میشود، مردم از حقی قانونی برخوردار نیستند تا علیه حکومت و حاکم شورش و طغیان کنند. بنابراین به علت از بین رفتن قانون(به معنای حقیقی کلمه) است که کانت حکم میدهد که مردم حق شورش و انقلاب ندارند. او میگوید تغییرات حاصل شده باید مربوط به قوه مجریه باشد نه قوه مقننه «در یک قانون اساسی که چنان تدوین شده است که مردم میتوانند از طریق نمایندگان خود در مجلس در مقابل قوه مجریه و نمایندهاش(وزیر) مقاومت کنند، مخالفت فعال نمیتواند وجود داشته باشد(یعنی الزام آمرانه مردم بر حکومت برای مجبور کردن قوه مجریه به انجام یک عمل ضروری)، بلکه فقط میتوان مخالفت منفی کرد یعنی مردم میتوانند تقاضای حکومت برای اقدام به هر عملی توسط قوه مجریه را، از طریق نمایندگان خود در مجلس رد کنند. حال اگر این تقاضاها به کرات مطرح شود نشانه مطمئنی است بر اینکه مردم فاسدند، نمایندگان خودفروشند، شهریار از طریق وزیر خود استبداد میکند و خود وزیر به مردم جنایت میکند» (همان،۱۸۰).
از منظر کانت حکومت باید در جامعه حق هر یک از اعضای خود را ادا کند. همان طور که آزادی و شخصیت، فطری انسانهاست، عدالت و به تبع آن مجازات نیز از حقوق لاینفک انسانی است. کانت حق مجازات را یک امر مطلق میداند که جز برای حفظ عدالت نیست چرا که «اگر عدالت رخت بربندد هیچ ارزشی در جهان برای زندگی انسان باقی نمیماند»(همان ،۱۹۲). یا درجای دیگر میگوید:«بگذار عدالت حتی به بهای نابودی همه فرومایگان جهان، حکمفرما شود»(کانت، صلح پایدار، ۱۳۸۰،۱۱۶). این اصلی است که بر قانون متکی است به شرطی که آن را مجوزی برای شدت عمل خویش تلقی نکنیم. این اصلی است که بر الزام متکی است. وی در خصوص نوع مجازات به چیزی جز برابری نظر ندارد. «هر خسارت ناحقی که در جامعه به کسی وارد میکنی همان را بر خود نیز روا دار، اگر به او اهانت میکنی خود را نیز مستحق اهانت بدان» (کانت، فلسفه حقوق،۱۳۸۰،۱۹۲).
کانت یک جامعه را که مبتنی بر قانون و آزادی باشد رو به کمال میداند. دراین جامعه مردم خود قانونگذار خود هستند. تنها مفهومی که حاکم است قانون و آزادی اين است که برآمده از ذات خرد عملی است، جان لاک یکی از لوازم لیبرالیسم را حق مالکیت خصوصی میدانست؛ اکنون کانت نیز بر آن تأکید میکند. تأکید کانت بر مالکیت خصوصی شامل حق قانونگذاری نیز میشود. وی حق قانونگذاری را حقی قابل انتقال نمیداند بلکه امری کاملا شخصی است که برآمده از اراده همگان است. اگر چه حاکم از طریق خودِ مردم بر آنها حکومت میکند، اما او نمیتواند تعیین کننده این حق باشد که پایه و اساس هر نوع قرارداد اجتماعی است. بنا به نظر کانت در هر جامعهای اطاعت از قانون باید مطابق با روح آزادی باشد.اگر آزادی به معنی واقعی در کار باشد خرد به ما اطمینان میدهد که الزامی که وجود دارد بر اساس اصول حق و عدالت است. کانت حکومت جمهوری را از آن رو شایسته میدانست که در آن آزادی همیشه وجود دارد۳. آزادیای که مد نظر کانت است همان آزادی اي است که یک جامعه مدنی باید داشته باشد از جمله آزادی بیان، اندیشه، قلم و غیره. کانت فضای باز سیاسی را لازمه پیشرفت فرهنگ میدانست و میگفت انسان با ارتباط و همدلی است که پیشرفت میکند.ارتباط آزاد از نیازهای ذاتی خرد است. یا همان طور که خود میگفت ارتباط بسان هوای تازهای است که نبودنش مایه خفگی خرد است. وی در کتاب نقد قوه حکم آنجا که دستورهای فهم مشترک را بیان میکند، به آزادی و ارتباط با دیگران که نشانه فرهنگ و انسانیت است اشاره میکند؛ این اصول عبارتند از: «۱- با اندیشه خود اندیشیدن ۲- به جای هر کس دیگر اندیشیدن ۳- همیشه هماهنگ با اندیشه خود اندیشیدن. اولی دستور طرز تفکر رها از پیشداوری، دومین دستور طرز تفکر وسیع و سومی طرز تفکر همساز(بیتناقض) است. اولی دستور خردی است که هیچگاه منفعل نیست. گرایش به چنین انفعالی و در نتیجه به دیگر آئینی خرد پیشداوری نام دارد... این خرافه است و رهایی از خرافه، روشنگری۴ نام دارد»(کانت،۱۳۸۱، ۲۲۵-۲۲۶). این اصول ما را از قضاوت فردی و سوبژکتیو میرهاند و به ما وسعت دید میدهد. اگر ارتباط با دیگران از بین رود آزادی اندیشه نیز از بین میرود. ارتباط و آزادی ذاتی خرد است که اگر از بین برود اندیشه هم از بین میرود. در جامعه مدنی آزادی بیان و اندیشه نخستین شرط قانون است. اگر قانون در جامعه مدنی از اراده همگان بر میخیزد پس همگان باید این حق را داشته باشند که اندیشه خود را به دیگران برای خیر همگان منتقل کنند.
اگر قائل باشیم به این که انسانیت از بدی به سوی خوبی، از جهالت به عقلانیت در حرکت است پس در این راه نیاز به روشننگری دارد. روشننگریای که فقط توسط خرد انسان میسر میشود. کانت روشننگری را چنین تعریف میکند:«روشن نگری، خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود. و نابالغی، ناتوانی در به کار بردن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری. به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در به کار گرفتن آن باشد بدون هدایت دیگری. دلیر باش در به کار بردن فهم خویش؛ این است شعار روشننگری»(کانت،۱۳۷۶،۱۷). اما کانت میگوید خروج از نابالغی وبنابراین روشننگری مستلزم شرایطی است که در صورت بودن آن شرایط تحقق پیدا میکند. این شرایط یا فردی است یا اجتماعی. به لحاظ فردی انسان باید از عقل خود به بهترین نحو استفاده کند. و اختیار عقلانیت خود را به دست دیگری مثل یک کتاب، یک کشیش، یک پزشک و... ندهد. شرط اجتماعی که مهمترین شرط است، آزادی است. کانت در این مورد میگوید: «برای دستیابی به این روشننگری به هیچ چیز نیاز نیست مگر آزادی؛ تازه آن هم به کم زیانبارترین نوع آن، یعنی: آزادی کاربرد عقل خویش در امور همگانی به تمام و کمال» (همان،۲۰) قبل از کانت، جان لاک، هیوم، منتسکیو، ولتر و دیگر متفکرین عهد روشننگری قائل بودند که برای دست یافتن به آزادی باید تلاش کرد، برای او باید جان داد. اما کانت گذشته از اینکه منکر نظر این فیلسوفان نیست بلکه فراتر از ایشان میگوید: آزادی در سرشت و فطرت انسانهاست. آزادی تقدیر تاریخ است. تاریخ برای تحقق این آزادی سختیها و مشکلات پیش پای انسان گذاشته که چه بسا همین مشکلاتي انگیزهای است که آزادی خود را با کولهباری از تجربه به مقصد اصیل انسانیت برساند. اما کانت نیز تحقق این آزادی را در وجود شرایط بیرونی که قوانین اجتماعی هستند، میداند. بنابراین باید آزادی از حد توصیف و تعریف فردی بیرون بیاید و خود را به قوانین بیرونی بسپارد تا مگر او پاسدار جان شریفش باشد. آزادی با خود میگوید که آری سرانجام یار مهربانی به نام قانون نگهدار من میباشد. اما ما نباید بگوییم که این پاسداری همیشگی است. آزادی همیشه در معرض خطر بلاهت و شرارت انسانی است.
کانت معتقد است که طبیعت بهتر میداند که چه چیز برای انسان مفید است بنابراین او را با سختیهای مختلفی مواجه میکند. انسان خواهان وحدت است اما طبیعت برای او دوگانگی و تضاد به بار میآورد. اما چه بسا این تضاد و تعارضها باعث شکلگیری شخصیت انسان گردد، و او را از مرحله توحش که خاص وضعیت طبیعی است خارج کرده به مرحله مدنیت برساند. «وسیلهای که طبیعت به کار میبرد تا قوای طبیعی خود را به کار برد و گسترش دهد عبارت است از تضاد۵ در جامعه بشری؛ به طوری که در نهایت این پدیده علت اصلی تحقق نظم قانونی در جامعه است. مقصود من از تضاد، حالت اجتماعیِ اجتماعی نشده انسان است: یعنی تمایل ورود به جامعه به علاوه مقاومت در مقابل این تمایل برای در هم شکستن و منحل کردن جامعه»( کانت، رشد عقل، ۱۳۸۴،۱۴). از منظر کانت این حالت در نهاد بشر وجود دارد. انسان همانطور که میخواهد در شهر و همراه با دیگری زندگی کند دوست دارد به طور انفرادی بدون اینکه دیگری باشد زندگی کند. این تضاد بین دو کاراکتر انسان(تضاد بین کاراکتر مادی و معنوی در دیالکتیک خرد ناب یا تضاد بین طبیعت و آزادی یا تضاد بین آزادی و ضرورت را به یاد آورید) که از یک طرف ناشی از بعد مادی اوست که همانا خودخواهی او را نشان میدهد. انسان در این مرحله بیزار است که وارد اجتماع شود. اما از طرف دیگر او با خود میگوید من در این مرحله تنها هستم، با دیگران در حالت جنگ هستم که چه بسا به من لطمههایی جبرانناپذیر میزنند؛ آرام آرام او به سوی شهر گام بر میدارد. او با خود میاندیشد که در شهر است که باید فضایل خود را نشان دهم. بنابراین دیگری را با آغوش باز پذیرا میشود و به او آری میگوید و این است نام جامعه مدنی. در جامعه مدنی است که عقلانیت و آزادیخواهی انسان متجلی میشود. «درست مانند درختان که اگر در جنگل کنار یکدیگر برویند چون مانع رسیدن هوا و نور خورشید به یکدیگر میشوند، لذا یکدیگر را مجبور میکنند که هر کدام بلندتر از بقیه قد بکشند تا بتوانند از نور و هوا استفاده کنند؛ و به این ترتیب مستقیم و زیبا پرورش مییابند؛ در حالی که تک درخت که در نتیجه عدم مانع از هر طرف بیرویه و آزادانه جوانه میزند و شاخه میرویاند، کج و ناخوش اندام رشد میکند»(همان،۱۳۵).
همانا نتیجه و ثمر حالت اجتماعی ِ اجتماعی نشده انسان، رشد اخلاقی اوست که در فرهنگ و تمدن خود را نشان میدهد. انسان با پشت سر گذاشتن توحش و عدم عقلانیت و ورود به جامعه مدنی که عقلانیت و آزادی او متحقق میشود، صاحب فرهنگ میشود این انسان است که میتوان او را فرهیخته نام نهاد. کانت معتقد است که انسان در مرحله روشنی بخشی زندگی میکند. انسان هنوز تا مرحله روشنشدگی یا به طور کامل روشننگری فاصلهها دارد. کانت میگوید: «ما به واسطه علم و هنر در مرحله عالی رشد و فرهیختگی قرار گرفتهایم. ما در تمام زمینههای ادب و نجابت اجتماعی بیش از حد متمدن شدهایم. اما تا وصول به بلوغ اخلاقی همچنان راه درازی در پیش داریم. زیرا معنای اخلاقی بودن در فرهنگ نهفته است. اما فقط کاربرد این معنی که صرفا به صورت فضایل اخلاقی از قبیل عشق به شرافت و نجابت بروز میکند، به تأسیس تمدن منتهی میشود»(همان، ۱۹۰). بنابراین کانت میگوید ما باید هر چه بیشتر خود را به نقادی بسپاریم. تفکر مبتنی بر نقادی همه مصالح را در نظر میگیرد و ما را به سوی روشنگری و روشننگری جهت میدهد. در این بین مذهب به اعتبار تقدسش و قانونگذاری به اعتبار اقتدارش میخواهند خود را از این سرسپردگی عقل مبرا نگه دارند؛ اما انسان آرام آرام به سوی آزاداندیشی و عقلانیت و فرهنگ گام بر میدارد. اما فرهنگی خوب و مناسب است که با آزادی و اراده انسانها در تضاد نباشد. فرهنگ وقتی به دست میآید که انسانها در کنار هم و برای هم کار کنند. با این تلقی از انسان، دیگر روابط انسانها غیر انسانی و وحشیانه نخواهد بود. انسانها در کنار هم در یک روابط متقابل به سر میبرند؛ در چنین جامعه انسانی است که انسانها به همدیگر به مثابه شهروند خدمت میکنند. این چنین جامعهای یک جامعه مدنی۶ میباشد، جامعه مدنی آزادی را به ارمغان میآورد و از سوءاستفاده آزادیهای متنازع جلوگیری میکند؛ فقط آنجاست که حداکثر رشد استعدادهای طبیعی تحقق مییابد. اما این چنین جامعهای نیازمند یک مفهوم کلانتر به نام کل جهان وطن۷ است. در کل جهان وطن انسانها در آزادی زندگی میکنند و از سلطه و زورگویی جلوگیری میکنند. در چنین جامعهای است که انسان غایت نهایی طبیعت است.
کانت اگر چه به ویرانیهای جنگ اذعان دارد اما میگوید جنگ گاهی برای فراروی به سوی بهتر زیستن لازم است. باید توجه کرد که کانت جنگ را حق نمیداند بلکه به آن به مثابه یک علت که باعث شکوفایی فرهنگها میشود توجه دارد. تنها جنگ است که باعث میشود انسان از مرحله وضعیت طبیعی به یک جامعه مدنی گام بگذارد. «ستیزه میان نیروها برای آن است که هم بخش بی ارزش هستی را نابود کند و هم تجلی اراده را؛ زیرا اینها بر بنیادهایی دروغین قرار دارند، آنجا که آزادی قانونی به راستی بر اخلاق پی افکنده نشده باشد، جنگ آشکارکننده عیبها خواهد بود. جامعه نتیجه کردار و راهی را که در زندگانی خود پیموده است میبیند و اگر بخواهد از پای درنیاید، باید معنای بلایی را که به آن گرفتار آمده دریابد؛ ضرورت او را به سوی ایده تکلیفی که دارد بکشاند تا بتوانند به سوی آزادی اخلاقی گام بردارند» (یاسپرس،۱۳۷۲،۲۷۳). برای کانت صلح پایدار یک ایده است، یک اصل راهنماینده که با بهبود شرایط زیستی خود بايستي به سوی آن پیش برویم. به عبارت دیگر کانت میگوید سخن بر سر آن نیست که صلح پایدار تحقق پیدا کرده است یا تحقق پیدا میکند بلکه سخن بر سر آن است که چنان عمل کنیم که گویی صلح پایدار تحقق پیدا میکند. به زعم کانت، با وجود این همه شرور و جهالت و به طور کلی تضاد بین انسانها، تاریخ رو به پیشرفت است. این عقلانیت و خردورزی توسط افراد یا گروه خاصی صورت نمی گیرد. پیشرفت انسان در آینده و برای نوع انسان است؛ تاریخ مثل یک زنجیری است که همه حلقههای آن به هم وابستهاند؛ افراد انسانی در تاریخ به نوع خود کمک کرده است؛ ولو اینکه خود به سعادتی که بایسته وشایسته خود باشد، نرسیده باشد؛ «کانت به این دستاورد بسیار مهم دست یافته است و نشان میدهد چرا باید چیزی مانند تاریخ وجود داشته باشد. به نظر او، انسان موجودی عقلانی و بنابراین، تطور کامل قوای او مستلزم یک فرایند تاریخی است پس، تاریخ عبارت است از پیشرفت به سوی عقلانیت که در عین حال پیشرفتی در عقلانیت است» (کالینگوود،۱۳۸۵،۱۲۹). از دید کانت، تنش میان طبیعت و آزادی انسان، میان قانون طبیعی و قانون اخلاقی، از بین رفتنی نیست. نگاه بدبینانه کانت به طبیعت انسان، با این امید پیشرونده در هم گره خورده است که انسان در جریان تکامل روز افزون خود به سمتی سوق مییابد که به طور فزاینده فضای بیشتری برای تأثیر قانون اخلاقی و از طریق آن آزادی خویشتن میگشاید. جدالی مستمر میان طبیعت خشن انسان و فرهنگ او، میان غریزه و خرد او، میان خیر و شر در جریان است. برای کانت، راه رسیدن به این وضعیت مطلوب از طریق آموزش و روشنگری و روشننگری میسر است. رسیدن به این غایت هم به لحاظ فردی و هم از طریق اجتماعی با وجود دولت میسر است. پس برای کانت دولت نقشی تعیین کننده دارد.
کانت در کتاب صلح پایدار به دنبال طرحی است که اگر حکومتها به اجرای آن اقدام کنند رسیدن به صلح پایدار دور از دسترس نخواهد بود. کانت میگوید اگر حکومتها میخواهند با هم به دور از جنگ تعامل داشته باشند باید به قوانین ملی و بینالمللی گردن نهند. از جمله این قوانین این است که: ۱- پیمان صلحی که در جا برای ادامه جنگ باشد معتبر نخواهد بود.۲- هیچ کشوری حق ندارد از طریق قدرت و زور یا از طریق مبادله، خرید و فروش و اموری از این قبیل کشور دیگری را تحت تملک خود در بیاورد. چرا که با این کار موجودیت آن کشور به مثابه یک کشور مستقل به خطر میافتد. ۳- کانت وجود ارتش دائمی را زمینه جنگ می داند و قائل است که باید ارتشها از بین بروند البته برای حراست از مرزها وجود ارتش لازم است.۴- هیچ کشوری که در حین جنگ از سرمایهای برخوردار است نباید کشورهای دیگر را مقروض کند چرا که این عمل یک نوع سؤاستفاده از کشورهای دیگر است.۵- هیچ کشوری نباید با تمسک به زور به امور داخلی کشور دیگری دخالت کند. مگر به وقت ضرورت و آن وقتی است که یک کشور به علت جنگ داخلی در حالت هرج ومرج میباشد. بنابراین به نظر کانت اولین قدم برای صلح پایدار به رسمیت شناختن حقوق انسانی کشورهای دیگر است. اگر حکومتی این حقوق را که عبارتند از استقلال یک کشور،آزادی،قوانین و... به رسمیت نشناسد هر آینه به حال صلح پایدار مضر است. اما برای رسیدن به صلح پایدار باید نخست از حالت وضعیت طبیعی خارج شده با یک قرارداد اولیه وارد جامعه مدنی شویم. اما ورود به این جامعه مستلزم اعمالی است که چه بسا همراه با محدودیتهایی است و با آزادی بی قید وبند وضعیت طبیعی که چیزی به جز وحشیگری نیست تفاوت دارد؛ بنابراین اگر انسان به قوانینی که خود واضع آنهاست گردن نهد و آزادی دیگران را به رسمیت بشناسد جامعه با نظمی غایتمند به سوی فرهنگ پیش میرود. کانت معتقد است که ساختار جمهوری میتواند انسان را به سوی صلح پایدار ببرد. ساختار جمهوری دارای ویژگیهای زیر است: نخست: اصل آزادی اعضای اجتماع(به عنوان افراد انسانی) دوم اصل تبعیت و پیروی همه افراد اجتماع از قانون مشترک و واحد سوم بر قانون برابری و مساوات افراد به عنوان شهروندان یک کشور.»(کانت، ۱۳۸۰، ۷۷-۷۸).
به زعم کانت تنها ساختار جمهوری است که ما را به سوی صلح پایدار رهنمون میکند. ساختاری که خواستگاهش جز حق نیست. و چون این ساختار بر آمده از اراده عموم مردم است بنابراین وقوع جنگ سخت مینماید اما ساختاری که شهروندان در آن حرف اول را نزنند وقوع جنگ در آنجا آسان است چرا که فرمانروا دیگر نیازی به اجازه و درخواست از اتباعش ندارد. بنابراین در ساختار جمهوری، آزادی، قانون و قدرت رابطه ای تنگاتنگ دارند. «این سه باید همیشه با هم توأم باشند. آزادی و قانون بدون قدرت به معنای هرج و مرج است؛ قدرت و قانون بدون آزادی مساوی استبداد است؛ قدرت بدون آزادی و قانون، بربریت است... در [نظام جمهوری] شهروندان از قوانینی که خود وضع کردهاند تبعیت میکنند. این عقیده کاملا با رأی کانت در فلسفه اخلاق هماهنگ و بلکه لازمه آن است. در آنجا کانت گفته است که قاعدهای که شخص در کردار از آن پیروی میکند به شرطی اخلاقی است که او خود آن را برای خویشتن وضع کرده باشد و به این میگوید خود آئینی فرد. اگر آن قاعده از منبعی دیگر ـ ولو از احکام الاهی – سرچشمه بگیرد، دیگر اخلاقی نیست. در سیاست نیز، به شرطی جمهوری – یعنی دارای عالیترین کیفیت سیاسی – است که قوانین از اراده مردم سرچشمه بگیرند»(فولادوند،۱۳۷۷،۳۴ـ۳۳). داوری کانت درباره حکومتها به اعتبار شکل آنها نیست که شامل: پادشاهی، آریستوکراسی و دموکراسی میباشد بلکه با توجه به چگونگی حکومت به جمهوری، استبدادی و حکمرانی وحشیانه تقسیم میشود. به نظر کانت این امکان هست که حکومت پادشاهی، جمهوری باشد و حکومت دموکراسی، استبدادی و بالعکس. شرط اصلی حکومت جمهوری جدایی قواست. این تفکیک قوا به معنی دقیق کلمه است؛ اما امکان دارد در یک حکومت استبدادی که چه بسا شکل آن جمهوری باشد، اراده همگان زیردست سلطان خاموش گردد. در صورتی که در یک حکومت جمهوری شرط اصلی این است که قوانین برآمده از اراده همگان باشد. به نظر کانت دموکراسی از اتوکراسی و اریستوکراسی به استبداد نزدیکتر است چرا که در دموکراسی قانونگذار همان مجری است علاوه بر این همگان میتوانند بر علیه یک نفر حکم صادر کنند.«مقصود این است که اگر با دعوی تکیه بر اراده عمومی، جدایی نیروهای اجرایی، قانون گذاری و قضایی نادیده گرفته شود و یا اگر با همین دعوی و قدرتی که از آن پدید میآید به هیچ فرد یا گروهی اجازه مخالف بودن و یا حتی متفاوت بودن داده نشود؛ دموکراسی گونهای استبداد خواهد بود و این نکتهای است که به ویژه در سده نوزدهم با روشنگریهای جان استوارت میل و توکوویل روشنتر و بر آن تأکید بسیاری میشود»(میر عبدالحسین نقیب زاده، پاورقی کتاب کانت نوشته یاسپرس، صفحه، ۲۶۷) بنابراین به نظر کانت سخن بر سر شکل حکومت نیست بلکه سخن بر سر چگونگی حکومت کردن است. اما در معنای دیگر کانت میگوید جمهوری به دموکراسی نزدیکتر است چرا که بر اراده مردم بنا نهاده شده است. این نوع حکومت کردن بر پایه نظام نمایندگی است. نکته دیگری که کانت بر آن تأکید میکند این است که دولت نباید در امورات مردم دخالت کند. مردم خود بهتر میدانند سعادتشان در چیست. دولت حق ندارد سعادت شهروندان را مشخص کند. همچنین حکومت باید اجازه دهد مبادله و تجارت به صورت آزاد باشد. چیزی که به آن اقتصاد بازار آزاد میگویند. با توجه به این مطالب متوجه میشویم نظام مورد نظر کانت با نظام حاکم بر اروپای غربی و آمریکا که لیبرال دموکراسی است منافاتی ندارد.
کانت دومین اصل قطعی صلح پایدار را چنین مینامد: قانون ملل می باید بر فدرالیسم کشورهای آزاد بنا شود. در این اصل کانت میگوید چون در زمین، دولتها و ملتهای زیادی وجود دارند و چون اینها به یکدیگر نیازمندند پس باید یک قانون بینالمللی وجود داشته باشد. مراد کانت از این قانون فدراتیو حکومتی مستقل نیست که از بالا نظارهگر انسانها باشد چرا که در این صورت امکان اینکه این حکومت خود دست به استبداد تندتر و سخت تری بزند وجود دارد. این اتحادیه هدفش به هیچرو افزودن قدرت دولتها نیست بلکه با به رسمیت شناختن آزادی مردمان سراسر کره زمین هدفش خاتمه دادن جنگ و رفتن به سوی صلح پایدار است. سومین اصل قطعی صلح پایدار: «حق شهروندی جهان میباید به معنی پذیرش جهانی بیگانگان تلقی شود»(کانت،۱۳۸۰،۸۸). این اصل به این معنی است که مردمان در سراسر جهان باید بتوانند به دیگر کشورها سفر کنند. اگر برای مردم جامعهای مشکلی پیش آمد جوامع دیگر احساس تأثر میکنند و به کمک هم نوع خود میروند. بنابراین استقرار صلح پایدار و رسیدن به جامعهای جهان میهن دور از دسترس نیست. اما این به این معنا نیست که صلح پایدار متحقق شده است بلکه این روزنهای است به سوی تحقق صلح پایدار. بنابراین برقراری صلح پایدار به صورت گام به گام و آرام آرام است. نخست در درون هر کشور یک قسم نظم مبتنی بر قانون شکل میگیرد سپس قانونی جهانی بر جوامع حاکم مي شود. و در آخرین مرحله نظام جهان میهن به وجود مي آيد که در آن همه انسانها شهروند یک سرزمین هستد. کانت از لیبرالیسم همیشه دفاع میکرد. اما لیبرالیسم وی برقراری صلح را به صورت تحمیل شده میسر نمیداند. کانت حتی صلح تحمیلی را ولو تا مدتی با نظم همراه باشد، به معنای احیای مجدد جنگ میداند.
کانت معتقد است که حق و عدالت به هم وابسته هستند و این وابستگی باید زمینهای عمومی را در برگیرد و فقط به صورت حق و عدالت توجه کند و نه به ماده آن که از تجربه اخذ میشود؛ «پس از آنکه بدین طریق، مفهوم حقوق مدنی و بینالملل را از هر عنصر تجربی پیراستیم، میتوانیم گزاره زیر را قاعده استعلایی حق عمومی بخوانیم: هر عملی که بر قوای دیگران تأثیر مینهد، چنانچه ساختار آن با عمومی شدن ناسازگار باشد، ناروا خواهد بود»(کانت،۱۳۸۰ ،۱۲۱).
اگرچه کانت انقلاب را رد میکرد اما به انقلاب فرانسه و نتایج آن که چه بسا در سرچشمه های آن حضور داشت که همان خواست انسانی مردم بود، خوشبین بود. «مارکس، کانت را فیلسوف انقلاب فرانسه میداند. اما کانت به طور مستقیم از انقلاب یا از انقلابیون درگیر، حمایت نمی کند؛ بلکه از ایده انقلاب و کسانی که با شور و شوق ناظر آنند و لزوما خود در انقلاب شریک نیستند، دفاع میکند. فکر انقلاب، اصل آزادی طبیعی و حقوق فردی است در برابر امتیازات اشراف و وابستگی رعایا؛ ایده یا روح جمهوریخواهی در برابر حکومت مطلقه؛ انسانگرایی انقلاب در برابر تسلط دین و خرافه و سلطنت مقدس» ( روشنفکران، روشنگری و انقلاب، عبدی کلانتری). کانت در آخرین اثر سیاسی خود به نام جدال دانشکده ها که در سال 1798، یعنی شش سال قبل از مرگ او، منتشر شد زبان به ستایش انقلاب فرانسه باز میکند؛ وی می گوید:این انقلاب، حکایت از گرایش اخلاقی انسان به سوی بهتر نمودن وضع خویش است؛ یعنی گامی به سوی آن نظام کامل و عادلانه مدنی که غایت نهایی تلقی می شود. براساس رأی کانت، بیداری و آگاهی انسان، حاصل از این انقلاب، همواره این بینش را تقویت می کند که بشر برای تاسیس نظام قانونی و مبتنی بر آزادی، تلاش خود را هرگز متوقف نخواهد کرد و از این رو، روح انقلاب فرانسه در دستیابی به نظام عادلانه ، همواره سرمشق و الگوی ملتها برای نیل بدان خواهد بود. مطابق برداشت کانت، انقلاب فرانسه دو حقیقت را برما آشکار می کند: یکی اینکه مردم، حق گزینش و عملی ساختن نظام مطلوب خود را دارند؛ دیگر اینکه نظام عادلانه بنابر ماهیت و سرشت خود، منع مطلق جنگ را دربردارد؛. کانت آنگاه درباره نقش روشنگران می گوید: فلاسفه، نقش آموزگاران آزادی حق را ایفا می کنند. طراحان و مفسران حقوق طبیعی و حقوق مردم، هرگز مقامات رسمی منصوب حکومت نمی توانند باشند؛ بلکه فیلسوفانی هستند که هم مردم و هم دولتمردان باید خود را پذیرای شنیدن طنین اصول حق بر بنیاد عقل از زبان آنها نمایند.
شاید این طور به نظر آید که در اندیشه کانت تعارضی وجود دارد. او از یک طرف طرفدار حق و قانون است و از طرف دیگر شورش و انقلاب را نفی میکند. کانت به این علت انقلاب را نفی میکرد که قائل بود با انقلاب استبداد ظاهر میشود. کانت بیش از هر چیز بر حق، قانون ، آزادی و نظم زندگی تأکید داشت؛ و به این خاطر است که انقلاب را رد میکرد. تئوریهای سیاسی دوره جدید بر اصلاح تأکید دارند تا به انقلاب. اما نباید وفاداری کانت را به انقلاب فرانسه نادیده و فراموش کنیم. همانطور که یاسپرس خاطر نشان کرد انقلاب فرانسه بر پایه اراده همگان شکل گرفت. و به این خاطر است که چنین واقعهای هیچ گاه به بوته فراموشی سپرده نخواهد شد. اگر تضاد و تعارضی وجود دارد به این علت است که در طول تاریخ فلسفه سیاسی همیشه بین حق و زور، بین طبیعت و آزادی و بین هست و باید تعارض بوده و خواهد بود «ولی این تضاد – یعنی تضاد بین زور و حق، بین آزادی و الزام، بین آنچه هست و آنچه باید باشد – از ۲۵۰۰ سال پیش که علم سیاست به دست افلاطون و ارسطو مدون شد، همیشه محور افکار بوده است. هر ابداع و ابتکاری که در نظریه و عمل صورت گرفته و هر اندیشهای که در علم سیاست از ناحیه هر مکتبی- دینی و غیر دینی – عرضه شده، به منظور سازگار کردن این دو عنصر – یعنی زور و حق – بوده است.»(فولادوند، ۱۳۷۷،۳۸).
نتيجه
فلسفه سیاسی کانت از یک نظر برآیند کل فلسفه اوست. فلسفه او سیاسی است. چرا که اگر فلسفه سیاسی را کنکاش بشر برای جستجوی وضع بهتر برای انسان بدانیم فلسفه کانت که مبتنی بر سوژه است و در حقیقت با کانت سوبژکتیویته به اوج خود میرسد، پس فلسفه کانت ذاتا سیاسی است. در فلسفه کانت به طور کلی انسان صاحب خرد آزاد حضور دارد؛ بنابراین از این فلسفه جز سوژه محوری نباید چیز دیگری انتظار داشت. به زعم کانت، انسان در جامعه مدنی است که میتواند به غایاتش جامه عمل بپوشاند. انسان در پولیس است که غایت طبیعت است. اگرچه برای کانت آزادی یک ایده است که در قلمرو آزمون برای آن جایگاهی نیست، و اگرچه انسان با اخلاقی زیستن است که آزاد است. اما نباید آزادی به این صورت را جدای از آزادی در فلسفه سیاسی کانت فهم کرد. در قلمرو اخلاق یا خرد عملی، انسان به مثابه غایت فینفسه و غایت طبیعت محسوب میشود؛ در فلسفه سیاسی نیز کانت به همین اصل اصیل اخلاقی خود ملزم است و میگوید انسان همیشه غایت است و ما نباید انسان را فقط به مثابه وسیله در نظر بگیریم. اگر ما آزادی را در فلسفه سیاسی کانت نادیده بگیریم یا حتی آن را جدای از فلسفه اخلاق وی در نظر بگیریم به کانت خیانت کردهایم. اگر کانت بگوید برای انسان، آزادی تا جایی لازم است که به صرف قوانین اخلاق عمل کند؛ و برای مثال آزادی بیان را رد کند، یک تناقض شدید در فلسفه اوست. کسی که اینقدر به انسان ارج می نهد باید در ردیف فیلسوفان لیبرال قرار بگیرد. آری کانت به راستی فیلسوفی لیبرال است.
فهرست منابع
1. برلین، آیزایا، چهار مقاله درباره آزادی، ۱۳۸۰، محمدعلی موحد، تهران، خورارزمی. // 2. فولادوند، عزت الله، خرد در سیاست، ۱۳۷۷،تهران، طرح نو.
3. کانت، ایمانوئل، سنجش خرد ناب، ۱۳۶۲، میر شمس الدین ادیب سلطانی، تهران، امیر کبیر. // 4. کانت، ایمانوئل، نقد عقل عملی، ۱۳۸۹، انشاءالله رحمتی، تهران، سوفیا. // 5. کانت، ایمانوئل، نقد قوه حکم، ۱۳۸۱، عبد الکریم رشیدیان، تهران، نی. // 6. کانت، ایمانوئل، رشد عقل، ۱۳۸۴، منوچهر صانعی درهبیدی، تهران، نقش و نگار. // 7. کانت، ایمانوئل و دیگران، روشننگری چیست؟۱۳۷۶، سیروس آرین پور، تهران، آگاه. // 8. کانت، ایمانوئل، فلسفه حقوق، ۱۳۸۰، منوچهر صانعی درهبیدی، تهران، نقش و نگار. // 9. کانت، ایمانوئل،درسهای فلسفه اخلاق، ۱۳۸۰، منوچهر صانعی درهبیدی، تهران، نقش و نگار. // 10. کانت، صلح پایدار، ۱۳۸۰، محمد صبوری، تهران، بهباوران. // 11. کالینگوود، آر، ج، مفهوم کلی تاریخ، ۱۳۸۵، علی اکبر مهدیان، تهران، اختران. // 12. کلانتری، عبدی، روشنفکران، روشنگری و انقلاب، ژانویه ۲۰۰۹. // 13. کورنر، اشتفان، فلسفه کانت، ۱۳۸۰، عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی. // 14 نقیب زاده، میر عبد الحسین، فلسفه کانت: بیداری از خواب دگماتیسم، ۱۳۷۴، تهران، آگه. // 15. یاسپرس، کارل، کانت، ۱۳۷۲، میر عبد الحسین نقیب زاده، تهران، طهوری.
16. Immanuel Kant, The Contest of Faculties, in Kant|s Political Writings.
پینوشتها:
1. Autonom. // 2. heteronomy.
۳ باید توجه داشت که جمهوری مد نظر کانت با لیبرال دموکراسی الان منافاتی ندارد بلکه این دو دریک چیز هستند.
3. aufklarung. // 4. antagonism. // 5. Burgerliche gesellschaft/ civil community.
6. a cosmopolitan whole.
1. برلین، آیزایا، چهار مقاله درباره آزادی، ۱۳۸۰، محمدعلی موحد، تهران، خورارزمی. // 2. فولادوند، عزت الله، خرد در سیاست، ۱۳۷۷،تهران، طرح نو.
3. کانت، ایمانوئل، سنجش خرد ناب، ۱۳۶۲، میر شمس الدین ادیب سلطانی، تهران، امیر کبیر. // 4. کانت، ایمانوئل، نقد عقل عملی، ۱۳۸۹، انشاءالله رحمتی، تهران، سوفیا. // 5. کانت، ایمانوئل، نقد قوه حکم، ۱۳۸۱، عبد الکریم رشیدیان، تهران، نی. // 6. کانت، ایمانوئل، رشد عقل، ۱۳۸۴، منوچهر صانعی درهبیدی، تهران، نقش و نگار. // 7. کانت، ایمانوئل و دیگران، روشننگری چیست؟۱۳۷۶، سیروس آرین پور، تهران، آگاه. // 8. کانت، ایمانوئل، فلسفه حقوق، ۱۳۸۰، منوچهر صانعی درهبیدی، تهران، نقش و نگار. // 9. کانت، ایمانوئل،درسهای فلسفه اخلاق، ۱۳۸۰، منوچهر صانعی درهبیدی، تهران، نقش و نگار. // 10. کانت، صلح پایدار، ۱۳۸۰، محمد صبوری، تهران، بهباوران. // 11. کالینگوود، آر، ج، مفهوم کلی تاریخ، ۱۳۸۵، علی اکبر مهدیان، تهران، اختران. // 12. کلانتری، عبدی، روشنفکران، روشنگری و انقلاب، ژانویه ۲۰۰۹. // 13. کورنر، اشتفان، فلسفه کانت، ۱۳۸۰، عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی. // 14 نقیب زاده، میر عبد الحسین، فلسفه کانت: بیداری از خواب دگماتیسم، ۱۳۷۴، تهران، آگه. // 15. یاسپرس، کارل، کانت، ۱۳۷۲، میر عبد الحسین نقیب زاده، تهران، طهوری.
16. Immanuel Kant, The Contest of Faculties, in Kant|s Political Writings.
پینوشتها:
1. Autonom. // 2. heteronomy.
۳ باید توجه داشت که جمهوری مد نظر کانت با لیبرال دموکراسی الان منافاتی ندارد بلکه این دو دریک چیز هستند.
3. aufklarung. // 4. antagonism. // 5. Burgerliche gesellschaft/ civil community.
6. a cosmopolitan whole.
http://www.ettelaathekmatvamarefat.com/new/index.php?option=com_content&view=article&id=466:1390-12-20-06-17-49&catid=28:mag-11&Itemid=37